دانلود رمان عشق حرف حالیش نیس از ناب رمان
دانلود رمان عشق حرف حالیش نیس
نویسنده :#محیا
دانلود رمان عشق حرف حالیش نیس برای موبایل و کامپیوتر
ژانر : #ڪلڪلی #عاشقانه #اجتماعی
در این رمان ما همراه میشویم با دختری به نام شیدا ڪه به دلیل خودخواهی اطرافیانش زندگی و سرنوشتش عوض میشود و تقدیر برایش اینگونه رقم میزند.
قسمتی از رمان :
مامان: شیدا، شیدا پاشو مامان جان، چقدر میخوابی!؟ بلندشو لنگ ظهره.
_مامان جان بیدارم؛ ازجام بلند شدم و با صدای گرفته ای ادامه دادم_ سلام صبح به خیر.
مامان: صبح کدومه الان ظهره…!
نگاهی به ساعت انداختم تازه هشت بود؛گفتم_مامان جان یا ساعت من خرابه یا ظهر شما خیلی زوده، غیر این دو راه، راه دیگه ای نیست.
مامان: عه، پاشو ببینم من و مسخره میکنی؟
_نه من غلط بکنم شما رو مسخره کنم.
مامان: خیلی خب حالا پاشو برو صبحانه تو بخور بعدشم بیا کمک من …
_کمک شما واسه چی؟ مگه چه خبره؟
مامان: امشب مهمون داریم .
_ایندفعه دیگه کی مهمونه؟
مامان: پدربزرگ مادربزرگت و عمه ها و عمو.
_اوف همه باهم؟
مامان کلافه گفت: آره دیگه ،پاشو برو دست و صورتت رو بشور بیا تو آشپزخونه صبحانهات رو بخور.
_چشم
پاشدم رفتم دستشویی،بعدم آشپزخونه وَر دست مامان که کمکش کنم
بابا با دست پر از میوه و شیرینی اومد خونه،رفتم میوه ها رو گرفتم و آوردم که بشورم دیدم مامانو بابا مشکوک میزنند!
اخه بابا، مامان رو صدا زد بعد یواشکی باهم حرف میزدند که من نشنوم.
بابا:مهنا چیزی که بهش نگفتی؟
مامان: نه خیالت راحت،هنوز چیزی نفهمیده…
بابا:خب خوبه ،حالا برو که شک نکنه…
مامان:باشه.
بابا:شیدا جان چیزی نمیخوای برات بگیرم بابایی؟
_نه ممنون
بابا که رفت به مامان گفتم_ مامان من یک زنگ به بچه ها بزنم الان میآیم، باشه؟
مامان: خیلی خب برو.
______
خب حالا کمی از خودم بگم؛ من شیدا بیست ساله از یک خانوادهی معمولی رو به بالا،تک فرزند…
اومدم توی اتاق و موبایلم رو برداشتم، زنگ زدم به رها