خلاصه رمان : ايستاده ام در ثابت ترين نقطه زمين ! آنجا كه به دور هيچ ستاره اي نمي چرخد . تنها، و تكيه داده ام به ديواري سرد و مقابلم جهاني به مقابله !
اين وسعت تاريك ، اين همه جدال نابرابر، تنها كيفر يك اشتباه است
كيفر يك درد
درد ِخواستن !
و در پيچ و تاب اين متراكم ترين درد دنيا
وحشت مي كنم از سايه هاي تاريكي كه
به سويم مي آيند… دست دراز مي كنند
تا مرا همراه خود ببرند
و چه لبخند تلخي است ، پاسخ من به تمام اين تــراكـــم تنــهايــي
رمان تراکم تنهایی با لینک مستقیم و رایگان
در نيمه باز شركت رو هل دادم و رفتم تو ،نگاهم افتاد به محرابي كه با يه لبخند گل و گشاد چشم دوخته بود توي چشمام .
– به به خانم آراسته ! مي بينم كه امروز آراسته نيستي !
چشمامو تنگ كردم و خواستم چيزي بهش بگم ،كه ديدم حق با اونه! من تنها چيزي كه نيستم الان همين آراسته است . اين اثاث كشي حسابي اوضاعم رو بهم ريخته بود .
واسه زني مثل من كه حتي بوي عطرمم با لباسم ست مي كردم كه اسپرت باشه يا رسمي ،شايد ديده شدن توي شلوار جين رنگ و رو رفته و مانتوي كوتاه سرمه اي و شال نخي مشكي كه در عين تميزي و اتو كشيده بودن هيچ ربطي به وسواس هر روزه ام واسه انتخاب كردن لباس نداشت ، چندان عادي به نظر نمي اومد !
شونه بالا انداختم و نيشخند زدم ! هنوز دهنم براي سلام گفتن باز نشده بود كه صداي خندونش باز رفت روي اعصابم :
– كجا خانم بداخلاق !
سلام كه نكردي !
جوابمو كه نمي دي اما من يه مشتلق حسابي دارم برات !
آقاي پايمرد امروز رو به همه مرخصي تشويقي داده ! مي دوني كه واسه …