دانلود رمان ونوس، پاپیون و مارس با لینک مستقیم
دوستام و خونواده ام منو از خودشون روندن. حتی دختری که عاشقش بودم به من پشت کرد. من رفتم و کاری کردم که همه فکر کنن من مردم!!! حالا بعد از هفت سال برگشتم تا حسابمو با تک تک اون آدما صاف کنم. اول از همه هم میرم سراغ ترانه. دختری که یه زمانی عاشقش بودم اما الان ازش متنفرم. بدهکاری باباش همون چیزیه که من میتونم ازش استفاده کنم و ترانه رو به خاک سیاه بنشونم!
بنظرم از خود ترانه بپرسیم! … با شنیدن اسمم، استاپ میکنم. نمیدانم چرا؛ اما چیزی مانع میشود که به جمعشان بروم. کسی در سرم دستور میدهد پشت ستون بایستم! صدای ارغوان را میشنوم که میگوید: آره اونم میاد راستشو بهمون میگه … بالاخره که چی… باید بفهمیم واقعا خودشه یا نه؟
این را سیما میگوید، آن هم با کلافگی تمام. سرور جمله اولش را تکرار میکند: من بازم میگم از خود ترانه بپرسیم.
مرجانه سوال میکند: گیرم که بپرسیم… از کجا معلوم راستشو بگه؟ اصلا از کجا معلوم لادن درست میگه؟ آدمی که مرده چجوری زنده میشه؟ ها؟
آدم مرده؟ از چه کسی حرف میزنند؟ چه کسی مرده و از گور برخاسته؟ نیم قدمی برمیدارم تا سوالم را در صورتشان بپرسم که فرنوش نچی میکند و میگوید: چند نفر توی دورو برت میشناسی که چشماش دو رنگ باشه؟ چند نفر میشناسی که اسم مستعار ما وُ خاطراتو ُ هرچیزی که مربوط به اکیپمون بوده…
دیگر صدای فرنوش را نمیشنوم. تمام حواسم میرود پیِ آن دو چشم دو رنگی که گوشهام شنیده بود. که تصویرشان در تمام نقاشیهام بهم، دهن کنجی میکردند. که خیالشان هرشب، پیش از خواب از سرم میگذشتند … یعنی واقعا رَهان زندهست؟ رَهان… رَهان… رَهان… رَهان زنده بود؟ عقلشان را از دست داده اند؟ رَ… رَهان… رَهان زنده ست؟!