دانلود رمان طلایه دار از دلیار با لینک مستقیم
نویسنده : #دلیار
✨ ژانر : #عاشقانه
📑خلاصه:
رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیریهاس… چی میشه که اون از اهواز به تهران میاد و مسیر زندگیش گره میخوره به دختر هفده سالۀ یحیی،همسر مادرش؟ اون قراره پدر باشه برای دختر بیکس و بیدست و پای یحیی یا مرد رویاهاش؟ چطور میتونه دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست رو با خودش ببره اهواز و بشه پناهِ بیپناهیاش؟
تک و تنها در اتاق نشسته بود. سرش را روی زانوانش تکیه داده و آنقدر گریه کرده بود که چشمانش باز نمیشدند. قرار بود فردا برای چهلم پدر و لعیای مهربانش با فاطمه حلوا بپزد و بین مردم خیرات کنند پدرش که کسی جز او را نداشت و لعیا آمده بود تا تمام بیکسی هایشان را جبران کند. عمهی مثلا مهربانش هم نتوانست یک روز در حقش مادری کند و آن مجید خدا نشناس قصد نابودی اش را داشت. با دل درد خفیفش روی موکت سرد اتاق دراز میکشد، اشک هایش اصلا قصد بند آمدن نداشتند. یک شبه بیکس شده بود خدا
لعنتش کند برای آن اردوی مزخرف کاش کنار پدرش و لعیا در اثر گاز گرفتگی میمرد و این روزها را تجربه نمیکرد. تقه ای به در میخورد از روی موکت تن خسته و رنجورش را بلند میکند. بی بی گل با لبخندی سینی در دست لنگان لنگان وارد اتاق میشود: چشمون عسلی خوابی؟ از مجبت بی قصد و قرضش دلش گرم میشود. بیبی گل با دیدن چشمان خیسش سینی را روی میز میگذاردو به سمت شاداب میرود: چیشده دختر جونم؟ چی باعث شد اون چشمون قشنگت بباره. شدت اشک های شاداب بیشتر میشود. به یاد لعیا میافتد او همون
طور نازش را میکشید و هیچ وقت نگذاشته بود کمبود جای مادرش را احساس کند. بی بی گل که کنارش مینشیند بی اراده خودش را در آغوشش میاندازد. بی بی گل با لبخند موهای بلند و لخت شاداب را نوازش میکند