هه …! پس آقا حالش خوب بود الکی من عذاب وجدان گرفتم اخمام توی هم کشیدم و با خشم کنایه وار گفتم :
_خوش بگذره !!
با نیش باز ابرویی برام بالا انداخت و درحالیکه از اتاق خارج میشد با خنده گفت :
_مرسی عزیزم !!
با بسته شدن در اتاق عصبی بالشت روی تخت رو برداشتم و با یه حرکت محکم به در بسته شده کوبیدم
تا خود شب خود خوری کردم و از این طرف خونه به اون طرفش میرفتم و انگار سرگردونم مدام دور خودم چرخ میزدم
یعنی چی بدون من بیرون رفتن !!
حتما رفتن بیرون عشق و حال ، اونوقت من هی بشینم اینجا غصه بخورم ؟
هرچند مقصر خودم بودم ولی اونام حق نداشتن باهام اینطوری رفتار کنن لبامو بهم فشردم و کلافه چنگی توی موهای پریشونم زدم
با حس خفگی دستی به گلوم کشیدم و اولین دکمه پیرهنم رو باز کردم ولی بازم حالم بهتر نشد با چند قدم بلند خودم رو به بالکن رسوندم و پرده رو کنار زدم
با چند نفس عمیق حالم بهتر شد و تصمیم گرفتم به باغ برم و کمی قدم بزنم
با وجود چراغایی که توی باغ بود همه جا تقرییا روشن بود و ترسی برای قدم زدن نداشتم
از پله ها پایین رفتم نرگس جون و بابا که مشغول تماشای تلوزیون بودن و اینقدر سرشون گرم بود که اصلا متوجه وجود منم نشدن
نفسم رو با فشار بیرون فرستادم و درحالیکه دستامو توی جیب شلوارم فرو میبردم از خونه بیرون زدم و شروع کردم به آروم آروم توی حیاط قدم زدن
همه نوع درختی توی حیاط بود و بیشترشون به قدری میوه ازشون آویزون بود و بار گرفته بودن که با دیدنشون دلت آب میشد و دوست داشتی از همشون بخوری
با دیدن توت های روی درختای رو به روم تموم ناراحتیام از بین رفت و با هیجان به طرفشون قدم برداشتم
از بچگی عاشق توت بودم وقتی میدیدمشون انگار عقلم رو از کار انداخته باشن حواسم از همه جا پرت میشد
و جز خوردن توت ها چیزی به چشمم نمیومد زبونی روی لبهام کشیدم و با هیجان یه دونه از شاخه پایینش چیدم و توی دهنم گذاشتم
با حس طعم ترش و خوشمزه اش صورتم از لذت توی هم فرو رفت و دستپاچه تند تند میچیدم و میخوردم ، اینقدر خوردم که تموم دستام و صورتم کثیف شده بود ولی بازم نمیتونستم دست از خوردن بردارم
نمیدونم چقدر خوردم و توی حیاط گشتم که بالاخره خسته شدم و با دیدن شیرآبی که گوشه حیاط بود به طرفش رفتم تا دستای کثیفم رو بشورم ولی یکدفعه با شنیدن صدای حرکت تایرهای ماشین روی سنگ فرشای حیاط ایستادم و نیم نگاهی به پشت سرم انداختم
با دیدن ماشین امیرعلی اخمامو توی هم کشیدم و عصبی به طرف لوله آب پاتند کردم , پس بالاخره تشریف فرما شدن خونه !!
با حرص دستام زیر شیر آب گرفتم و سعی کردم لکه ها رو پاک کنم ولی بیفایده بود و دستام سیاه شده بودن با لب و لوچه آویزون خیره دستام بودم
که با یادآوری لب و دهنم وااای زیرلب زمزمه کردم و با عجله دستام زیر شیر آب فرو کردم و سعی کردم صورتم رو بشورم
نمیدونم چند دقیقه درگیر شستن دست و صورتم بودم که بالاخره بعد از کلی جون کندن یه کمی تونستم خودم رو تمیز کنم
دستی به لباسام کشیدم و خواستم داخل خونه شم ولی با یادآوری رفتارهای سرد امیرعلی و بدون من بیرون رفتنشون ناراحت شدم و عصبی با دستای مشت شده عقب گرد کردم
باغ حیاطش به قدری بزرگ بود که هرچقدر داخلش میگشتی ازش سیر نمیشدی ، با هیجان توش میچرخیدم و با دیدن درختا و چیزای جدید بیشتر شگفت زده میشدم به کل تموم غم و دردام از یاد برده بودم
دیگه پاهام درد میکردن که با دیدن درخت بزرگی که نزدیک دیوارهای عمارت بود با خستگی زیرش دراز کشیدم و اینقدر به آسمون و ستارهاش خیره شدم که کم کم پلکام سنگین شد و خوابم برد
نمیدونم چقدر توی اون حال و هوا بودم یکدفعه با صدای داد و بیدادی که به گوشم رسید وحشت زده از خواب بیدار شدم و نگاهمو به عمارت دوختم
خوب که دقت کردم صدای داد و بیداد امیرعلی بود که اینطوری داشت ستون های عمارت رو میلرزوند آب دهنم رو قورت دادم
دستای لرزونم رو ستون بدنم کردم به زور بلند شدم و نمیدونم چطور خودم رو به عمارت رسوندم و با نفس نفس از پله ها بالا رفتم درو که باز کردم
با دیدن پذیرایی بهم ریخته چشمام گشاد شدن و با وحشت زیرلب زمزمه کردم :
_اینجا چه خبره !!
ولی انگار صدام توی اون حجم سرو صدا گم شده بود که به گوش هیچ کسی نرسید ، با شنیدن صداشون که از اتاقای بالا به گوش میرسید به خودم جرات دادم
آروم از پله ها بالا رفتم ، هر قدمی که برمیداشتم بهتر متوجه میشدم دارن چی میگن که با صدای داد امیرعلی گوشام تیز کردم ببینم جریان از چه قراره
_یعنی چی…چطور حواست بهش نبوده آخه مادر من !!!
صدای لرزون نرگس جون به گوشم رسید که با بغض زمزمه کرد :
_فکر میکردم توی اتاقشه بخدا
صدای بد شکستن چیزی بلند شد که از ترس از جا پریدم و برای اینکه تعادلم رو حفظ کنم دستمو به دیوار گرفتم تا نیفتم
_واااای خدایا حالا چیکار کنم
صدای هق هق گریه آیناز بلند شد و با ناراحتی گفت :
_پیداش میکنی داداش !
نرگس جون با نفس نفس از اتاق خارج شد و دستپاچه گفت :
_وااای آیناز موندی اونجا چیکار؟! بدووو برو دستمال بیار مگه نمیبینی چیکار دست خودش کرده
خواست به طرف پله ها بیاد که یکدفعه با دیدن من خشکش زد و ناباور خیرم شد
منم بدتر از اون ناخودآگاه نگاهم خیره دستای اون که خون ازش جاری بود شدم و انگار بهم شوک وارد شده باشه پلکم نمیزدم
آیناز از اتاق خارج شد و انگار من رو ندیده باشه دستپاچه خطاب به مادرش گفت :
_گفتی کجان م….
یکدفعه با دیدن من باقی حرف توی دهنش ماسید و ناباور زیر لب زمزمه کرد:
_ن…نورا !!
به ثانیه نکشید که امیرعلی با عجله از اتاق بیرون اومد و توی قاب در قرار گرفت ولی با چه وضعی !!
چشمای به خون نشسته و موهای آشفته و بدتر از همه دستش که خون ازش چکه میکرد و قطره قطره روی سرامیک ها میریخت ، نگاهش رو سرتاپام چرخوند و درحالیکه اخماش توی هم فرو میکرد آنچنان دادی زد که ناباور سرجام خشکم زد
_تا الان کجااااا بودی با این سروضع هااااا؟!
یعنی چی کجا بودم ؟؟ اصلا وایسا ببینم اینا چشونه اصلا این چه سروضعیه که برای خودشون درست کردن ؟!
به خودم جرات دادم و درحالیکه جلو میرفتم سوالی پرسیدم :
_چی شده ؟ چر….
نزاشت بقیه حرفم رو بزنم و آنچنان دادی زد که از ترسش لال شدم
_جواب سوال من رو بدههههه گفتم کدوم گوری بودی تا الان ؟؟!
چشمام رو که از صدای داد بلندش بسته بودم باز کردم و با لُکنت لب زدم :
_چ….چرا داد میزنی ؟!
با دست سالمش دستی به صورتش کشید و با صورتی سرخ شده از خشم فریاد زد :
_نه زبون آدم حالیت نمیشه!
به چه جراتی داشت به من توهین میکرد؟!
اخمام توی هم کشیدم و عصبی جیغ زدم :
_میفهمی داری چی میگی ؟!!
به طرفم اومد و عصبی از پشت دندونای کلید شده اش غرید :
_آره… خوبم میفهمم !!
یکدفعه دستم رو گرفت و تا به خودم بیام به طرف اتاق کشیدم ، از ترس جیغ بلندی کشیدم
که نرگس جون جلو اومد و وحشت زده گفت :
_نکن مادر … ولش کن بعدا که آروم شدی حرف میزنید !!
بدون توجه به نرگس جون داخل اتاق هُلم داد و عصبی فریاد زد :
_گفتم الاااان …..
به طرف مادرش چرخید و عصبی ادامه داد :
_لطفا شما دخالت نکن مادر من !!
در مقابل خواهش و التماسای خواهر و مادرش در رو بست و عصبی درحالیکه کلیدو توی قفل میچرخوند زیر لب جنون وار زمزمه کرد :
_خوب خوب…. نورا خانوم گفتی کجا تشریف داشتید ؟!
با یادآوری بیرون رفتن خودش و آیناز اخمامو توی هم کشیدم و با اینکه میدونستم دارم با دم شیر بازی میکنم ولی بازم گستاخ گفتم :
_مگه به شما مربوطه ؟؟!!
انگار روانی شده باشه با خشم به طرفم برگشت و از پشت دندونای چفت شده اش غرید :
_نشنیدم چی گفتی ؟!!
پوزخند تلخی زدم و با اینکه داشتم از درون میلرزیدم گستاخ توی صورتش خیره شدم
بیخیال گفتم :
_همون که شنی….
با بالا رفتن دستش جلوی صورتم بی اختیار چشمام رو بستم و هر آن منتظر بودم توی صورتم کوبیده شه ولی وقتی هیچ اتفاقی نیفتاد
چشمام باز کردم که با دیدن دست مشت شده اش توی هوا ابروهام با تعجب بالا پرید ، نگاهش توی صورتم چرخوند و یکهو عصبی مشتش رو آنچنان توی دیوار کنارم کوبید که صدای داد از سر دردش سکوت خونه رو شکست
به عقب چرخیدم و با دیدن رد خون روی دیوار آب دهنم رو قورت دادم
با دست زخمیش به دیوار کوبیده بود و تقریبا دستش رو داغون کرده بود چون خون بود که همینطوری ازش فواره میزد
با استرس قدمی به سمتش برداشتم و زیر لب با لُکنت نالیدم :
_چ…چیکار کردی با خودت ؟!
دستش رو به نشونه سکوت جلوی دهنش گذاشت و عصبی گفت :
_هیس !!
بی اهمیت یک قدم به سمتش برداشتم ولی با کاری که کرد جیغم تو گلو خفه شد
بدون توجه به حال بدش لباش روی لبام گذاشته بود و به شدت میبوسیدم به قدری که حس میکردم هر آن ممکنه لبام از جا کنده بشه
دستم پشت گردنش نشست تا به عقب هُلش بدم ولی بدتر بهم چسبید و درحالیکه به دیوار تکیه ام میداد دستاش دو طرف صورتم گذاشت
خشن بوسیدنش رو ادامه میداد و با گازهای ریزی که از لبام میگرفت به زور سعی میکردم جلوی آ…ه گرفتنم رو بگیرم
ازم جدا شد و بیقرار نگاهش توی صورتم چرخوند ، لب پایینم رو با زبون خیس کردم و آروم لب زدم :
_امیرعلی !!
با شنیدن صدام سرش پایین اومد و جنون وار لی…سی روی لب پایینم زد و یکدفعه چنان گازی ازش گرفت که نتونستم تحمل کنم و پیراهنش رو توی چنگم فشردم
سعی کردم از خودم جداش کنم ولی انگار کور و کر شده باشه هیچ عکس العملی به حرفام نشون نمیداد
سرش رو توی گودی گردنم فرو کرد که موهاش توی چنگم فشردم و با لحن خسته ای گفتم :
_میشه تمومش کنی ؟!
بی اهمیت به حرفم دکمه های بالای پیراهنم رو شروع کرد به باز کردن و هرازگاهی چیزایی زیرلب با خودش زمزمه میکرد
حس میکردم میخواد به زور بهم تعرض کنه و اعصابم بهم ریخته بود برای همین دستش رو کنار زدم توی صورتش فریاد زدم :
_بسهههههه!
چند ثانیه بی تحرک خیرم شد و انگار تازه داره به خودش میاد کم کم اخماش توی هم کشید عقب عقب رفت تا روی تخت نشست
دستاش توی موهاش چنگ زد و بی حرف نگاهش رو به زمین دوخت ، دستی به گردنم کشیدم که با حس خیسی کف دستم نگاهم رو بهش دوختم
با دیدن خون دستپاچه نگاهی به خودم انداختم ولی خبری از زخم نبود نفسم رو با آسودگی بیرون فرستادم
ولی یکدفعه با دیدن دست امیرعلی که خون ازش بیرون میزد و تموم لباساش و اطرافش پر خون بود جیغ خفه ای کشیدم
با ترس به طرفش قدم تند کردم زخم دستش بدجوری بود آب دهنم رو قورت دادم و درحالیکه دستش توی دستم میگرفتم نگاه دقیقی بهش انداختم و گفتم :
_ببین چیکار کردی با دستت ؟!