از روی تخت بلند شدم،آرمین هر چه قدر هم سنگین خواب بود اما همیشه با بلند شدن من بیدار میشد.
این بار هم لای پلکش رو باز کرد و غرق خواب گفت
_کجا؟
نگاهش کردم و گفتم
_صدای پیامک گوشیت بیدارم کرد،شاید یکی کار واجب داره که این وقت شب پیام میده.
دستم و کشید و دوباره پرتم کرد روی تخت و پچ زد
_ولش کن بخواب.
نتونستم جلوی خودم و بگیرم و پرسیدم
_تو با ستاره چی کار کردی آرمین؟
بیشتر از اونی که فکر می کردم جا خورد
نیم خیز شد و گفت
_چی گفته بهت؟
مشکوک به ترسش گفتم
_چیزی نگفته،اتفاقی چشمم به پیامکش…
هنوز حرفم تموم نشده بود گفت
_تو گه خوردی به گوشی من سرک کشیدی.
دلخور نگاهش کردم. دست دراز کرد. گوشیش و برداشت و با خوندن پیام عصبی پاکش کرد دراز کشید.
حرفی نزدم چون بدخواب شده بود و اخلاقش سگی تر از من.
پشتم و بهش کردم و تا حد ممکن ازش فاصله گرفتم.
ده دقیقه نگذشت که صداش اومد
_بهم پشت نکن.
جوابی بهش ندادم. دستش دور شکمم حلقه شد و کنار گوشم پچ زد
_مگه نگفتی بهم اعتماد داری؟نگران نباش ک*ون خودش و جد و آبادش و جر میدم تا دیگه نصف شب اوقات ما رو تلخ نکنه.
بی هوا گفتم
_تو با منم به خاطر انتقام….
با پشت دست روی دهنم کوبید و خشن گفت
_ک*سشرای داداش تو واسه من تلاوت نکن هانا. اون حرومی همه رو مثل خودش لاشی میبینه برو از زنش گه کاری هاش و بپرس ادعاش گوش فلک و کر کرده اما خودش نامرد دو عالمه!
به سمتش برگشتم و گفتم
_پس چرا ستاره…
باز وسط حرفم پرید
_خانومم،عشقم،عسلم،گلم،خوشگلم…به خاطر یه روانی گند نزن به اعصاب جفت مون.روانیه که قرص اعصاب میخوره و به زودی قراره تيمارستان زنجیرش کنن تو حرص اون و نخور عزیزم بگیر بخواب.
نگاهش کردم تا راست و دروغش و تشخیص بدم اما باز هم هیچی از نگاهش تشخیص ندادم برای همین دیگه چیزی نگفتم
در حالی که ناخنام و می کندم نگاه به دخترایی انداختم که اون وسط با نیم وجب پارچه در حال رقصیدن بودن.
سیگار در حال سوختن لای انگشت های آرمین و از دستش کشیدم و گفتم
_میشه از اینجا بریم؟ آخه من…
حرفم با صدای ظریف دختری قطع شد
_آرمین جون…
چشمام و با دریدگی به دختر انداختم. بی توجه به من روی لبه ی مبل آرمین نشست و با لوندی گفت
_چه خبرا؟
نمیدونم چرا اما از این نره خر توقع داشتم سنگین رفتار کنه اما سرتا پای دختره رو از نظر گذروند و گفت
_خبر زیاده،دلت میخواد از کجا بشنوی
نگاهم و با حرص به پاهای براق دختره انداختم.با لوندی خندید و گفت
_هیچ وقت عوض نمیشی.
آخه هانای احمق؟تو که از مهمونی های آرمین خبر داشتی چرا پیله کردی که منم میام؟
لبخند روی لب های آرمین داشت دیوونم می کرد.دختره دستش و سر شونه ی آرمین گذاشت و مشغول بگو بخند شد.
نگاهم به مشروب دست دختره افتاد و صدای آرمین تو گوشم پیچید
_من از زنای مست سیگاری که تو بغلم وول بخورن خوشم میاد.
از جام بلند شدم که بالاخره نیم نگاه به سمتم انداخت و پرسید
_کجا؟
دختره با کنجکاوی گفت
_معرفی نکردی آرمین جان؟
دلم کمی گرم گرفت از اینکه قرار بود به عنوان همسرش معرفی بشم اما حرف آرمین دنیام و خراب کرد
_دوست دخترمه.
دختره که انگار عادت داشت به دوست دختر های یک شبه ی آرمین سری تکون داد و گفت
_آها راستی پانیذ از آمریکا برگشته مدام سراغ تو رو می گرفت.
از دسته ی مبل پایین اومد. دستش و به سمت آرمین دراز کرد و گفت
_بیا بریم ببینتت خوشحال میشه
آرمین نگاهی به من انداخت و کنار گوشم پچ زد
_از جات تکون نخور تا بیام.
بلند شد و همراه دختره بهسمت دسته ای از دخترای لوند جمع که صدای خندشون بلند بود رفت.
وا رفتم،گریه نکن هانا…گریه نکن… لابد نخواسته تو جمع دوستاش بگه متاهله تو که آرمین و میشناسی.
دختری مو بلوند با هیجان آویزون گردن آرمین شد.به سرم زد وقتی دیدم دستای آرمین هم دور کمر اون نشست.
از جام بلند شدم.لیوان مشروب نیمه کاره ی آرمین و برداشتم…
من هانا بودم،نه یه زن مست و سیگاری.
به سمت شون رفتم و صدای پر از هیجان دختره رو شنیدم که گفت
_باورم نمیشه چهقدر عوض شدی آرمین می دونی چند ساله ندیدمت توی اینستاگرام عکسات و لایک میکردم ولی یه فالو ناقابل هم نکردی… هیکلت…
حرفش با رسیدن من به اونجا قطع شد.
رو به آرمین کردم و دستم و بالا بردم و کل نوشیدنی رو روی لباس سفید دختره خالی کردم.
دهنش باز موند و گفت
_چی کار کردی؟
خودم و به اون راه زدم و گفتم
_ای وای… ببخشید از دستم سر خورد
آرمین چشم غره ی بدی به سمتم رفت. دستم و دور بازوش انداختم و با لحنی مشابه اون دختره گفتم
_عزیزم من سردردم بریم خونه؟
همون دختر اولی متعجب گفت
_مگه با دوست دخترت تو یه خونه زندگی می کنی؟
اخم در هم کردم و گفتم
_دوست دختر نه ز…
با سوختن پهلوم لال شدم و حرف زدن از یادم رفت.
پانیذ که نزدیک بود اشکش در بیاد گفت
_گند زده شد به لباسم.آرمین میشه تا سرویس باهام بیای لباسم و تمیز کنم؟
متعجب گفتم
_آرمین از کی تا حالا ماشین لباس شویی شدی؟
معلوم بود کلافه شده! نفسش و فوت کرد و گفت
_پانیذ خوشحال شدم دیدمت یه قرار میذارم می بینیم هم و فعلا حال هانا خوش نیس بهتره من برم.
پانیذ با لب های آویزون گفت
_خوب دوست دختر تو بفرست بره…
دلم می خواست از پرویی این دختر جیغ بزنم.
به جای آرمین من جواب دادم
_نمیشه عزیزم،یه جا من نباشم آرمین اخلاقش گند میشه شب شما رو هم خراب می کنه.
بد گند زدم به حال همشون اما جبران حس خراب خودم نمیشد.
آرمین با چشم غره ای گفت
_برو مانتو تو بپوش
ناچارا سری تکون دادم و به سمت اتاق رفتم. در و باز کرد هنوز پام و نذاشته بودم داخل کسی به جلو هلم داد و در و بست
متعجب برگشتم و با دیدن ستاره گفتم
_تو اینجا چی کار می کنی؟
دستم و گرفت و ملتمس گفت
_هانا… هانا… سؤال نپرس فقط گوش بده.
مات برده نگاهش کردم که ادامه داد
_از آرمین جدا شو هانا… اون تو رو نمیخواد فقط قصدش انتقامه…
اخمام و در هم کشیدم،عقب رفتم و گفتم
_مزخرف نگو!
_اون از بازی کردن با آدما لذت میبره،با هزار وعده باهام ازدواج کرد تهش ببین حالم و…نذار سر تو هم حس پیروزی رو بچشه هانا اون من و…
حرفش با باز شدن در قطع شد و با ترس عقب رفت.
آرمین با دیدن ستاره اخم وحشتناکی مرد و غرید
_چه گهی داشتی می خوردی؟
ستاره با تته پته گفت
_ه… هیچی به خدا آرمین من…
دست به سینه زدم و گفتم
_هیچی نمی گفت فقط اصرار داشت ازت طلاق بگیرم چون معتقده تو واسه انتقام با من ازدواج کردی
حرفم که تموم شد منم از قیافه ی برزخی آرمین ترسیدم و تا خواستم ماست مالی کنم ستاره سیلی محکمی از آرمین نوش جان کرد و پرت شد روی زمین.
حتی سرشم بلند نکرد تا با نگاهش از خجالت آرمین در بیاد.
این همون دختر مغروریه که می شناختم؟
آرمین با بی رحمی لگدی به پهلوش زد و تهدید وار گفت
_یه بار دیگه از این زر زرا بکنی یه بار دیگه دور هانا موس موس کنی و این مزخرفات و بگی به خاک سیاه می شونمت ستاره… حواس تو جمع کن.
نگاه به سر افتاده ی ستاره انداختم و برای یک لحظه خودم رو جای اون دیدم و تمام تنم لرزید.
یه آدم تا چه حد می تونست بی رحم باشه که به این راحتی دست روی یکی بلند کنه و خردش کنه و…
بازوم و کشید و گفت
_بردار مانتو تو بریم.
مات برده نگاهش کردم.. وقتی نگاه منگ شدم رو دید خودش با خشونت به مانتو و شالم چنگ زد و بازوم رو گرفت و بی توجه به ستاره من و دنبال خودش کشوند.