هلش دادم به عقب و عصبی غریدم
_مریضی؟
دستش و کنار سرم روی ماشین گذاشت و گفت
_اومدم برت گردونم.
نفسم بند اومد…اما حرف بعدیش حالم رو بهم زد
_اینی که امشب بهش پول دادم ار*ض*ام نمی کنه.
خونم به جوش اومد دستم رو بالا بردم و با تمام توان توی صورتش کوبیدم.
خودم هم از کارم تعجب کردم زدمش… آرمین تهرانی رو زدمش.
اخماش در هم رفت.نفس هاش سنگین شد و با خشم غرید
_چه گهی خوردی؟
چشمام دو دو زد بین مردمک های لرزون و حیرونش انگار هنوز شک داشت ازم سیلی جانانه خورده حقم داشت تاحالا از این غلط های زیادی نکرده بودم یعنی اونقدر کتک میخوردم که جنم دست درازی روی هیچ مردیو نداشتم .
با لذت لبخندی زدم و گفتم
_حقت بود تا تو باشی پاتو فراتر از حدت پیش نذاری چه فکری کردی آرمین؟فکر کردی اگه بابام من و به تو نمی فروخت و مجبور نبودم حاضر میشدم یک شب کنارت بخوابم؟این کشیده رو زدم تا دیگه منو با اون ج… های دورت اشتباه نگیری حالا سر خرو کج کن میخوام رد بشم.
خواستم سوار شم که بازوم رو گرفت و کوبوند به ماشین مثل سگی که هار شد و میخواد طعمش رو بدرده غرش کرد و سمت یقه م هجوم اورد:
_نه بابا بلبل زبون شدی؟
چونه مو بین دو انگشت شست و اشاره فشار داد :
_ببین جوجه چشمت به دادش بی غیرتت افتاده شیر زن شدی؟ من هنوزم بخوام میتونم با چهار تا اسکناس بخرمت هانا حالیته؟با من بازی نکن
آب دهنم فرو بردم. که جلو کشیدم و دوباره با بی رحمی و خشم به ماشین کوبیدم. از درد نفسم رفت و اخی از دهنم در اومد. صورت مچاله شده مو ول کرد و کتفم رو فشرد و داد زد:
_با این لباس ها پا شدی اومدی خونهی من چون مثل سگ عاشقمی چون اون جاسوست خبر رسوند یه دلبر تو بغلمه و از حسودی منفجر شدی و زنگ زدی به آرتا به ظاهر ناراضی بودی اما انقدر خر نیستم که نفهمم با یه حرکتم چطور شل می شدی هنوزم میشی هنوزم با یه اشاره ی دستم شل میشی اما دیگه اون قدر خر نیستم که با نوازش هارت کنم
چشمام از تعجب درشت شده. تمام حرفاش رو با پرخاش و تندی زده بود.
وقتی جوابی ازم نشنید هلم داد عقب و با دست کشیدن به چونه ش غرید اونم جوری که احساسات زنونه م زیر پاهاش له کرد و بهم فهموند یه هرزه م که براش مهم نیستم.
_ بیا برو گمشو ببینم میخوای چه گوهی بخوری! برو با هرکی عشقته حال کن… به اونم حال بده همونجوری که میدی… سگ… سگ خور!
لبمو از حرص زیر دندون جویدم. من خر… من احمق چرا عاشق این حیوون باشم؟ اصلا مگه این آدمه؟ دل داره؟
حرصی پوزخند صدا داری زدم و به حالت نمایشی رو زمین تف انداختم:
_هه… معلومه میرم هرجا که ارزشمو بفهمن… باهام کالایی برخورد نکنن اتفاق سر لج توام که شده جلوی چشمت بهش حال میدم همین الانم میرم هر چی دلم بخواد و با هر کی که بخوام عشق و حال می کنم.. به لطف تو دیگه دختر نیستم.
پشتم کردم بهش و بی توجه بهش در ماشین باز کردم اما به ثانیه نکشید که اسمم رو عربده زد. مچ دستم رو کشید اصلا نفهمیدم چی شد که با درد وحشتناکی پس سرم. پاهام بی جون شد وجلوی چشمام سیاهی رفت
ناله ای کردم و چشم هام از هم باز شد.
سرم درد می کرد.
نگاهم و اطراف چرخوندم،تو خونه ی آرمین بودم روی تخت مون همون اتاق…
بلند شدم و سعی کردم اتفاقات رو به یاد بیارم من اینجا چی کار می کردم؟
کم کم صحنه های دیشب جلوی چشمم جون گرفت و خون به مغزم دوید.
اون زد توی سرم مطمئنم که زد توی سرم با آرنجش زد یه جوری هم زد که بیهوش شدم.
چطور تونست؟
در اتاق باز شد و آرمین با سیگاری کنج لبش اومد داخل.از جام پریدم و با خشم داد زدم
_ازت متنفرم عوضی دیشب…
وسط حرفم پرید
_دیشب فقط ادبت کردم. ترش نکن حقت بود.
کارد میزد خونم در نمیومد. به سمتش رفتم و محکم تخت سینه ش کوبیدم که یک قدم عقب رفت. داد زدم
_تو حق نداشتی دست روم بلند کنی.
دوباره زدمش که این بار تکون نخورد داد زدم و زدمش هر بار محکم تر از بار قبل اما اون با خونسردی بهم زل زده بود.
اشکم سرازیر شد و باز هم زدمش و داد زدم
_آخه تو چرا انقدر سنگ دلی؟چرا انقدر بی رحمی؟ کم بلا سرم آوردی؟ کم اذیتم کردی؟ ازت متنفرم از خودمم متنفرم از اینکه عاشق یه آدم شیاد و سنگ دل شدم از خودم متنفرم.
حس کردم نفسش حبس شد سیگار رو از کنج لبش کشیدم.
از اونجایی که همیشه دکمه های بلوز نیمه باز بود تخت سینه ش جلوی چشمم اومد.
سیگار رو بالا آوردم و روی سینش خاموشش کردم.
چشماش از درد بسته شد اما من دلم نسوخت.
سیگار رو بیشتر روی سینش فشار دادم و با حرص گفتم
_دیگه برام مردی حالیته؟ مردی.
سیگار رو روی زمین انداختم و برگشتم خواستم برم که بازوم و کشید و با خشونت بغلم کرد.
سرم رو درست روی سوختگی سینش گذاشت و زمزمه کرد
_بمون.
با حرص پسش زدم که حلقه ی دستش تنگ تر شد و گفت
_دوباره باهام ازدواج کن.
نفسم لحظه ای بند اومد اما زود خودم و جمع کردم و عقب کشیدم و گفتم
_دیگه بهم دست نزن.
یک قدم نزدیک اومد و گفت
_تو رو باختم همش تقصیر مهرداده که…
_همش تقصیر خودته که من و به چشم یه حیوون خونگی دیدی و هر رفتاری که خواستی باهام کردی اما تموم شد دیگه حق نداری…
وسط حرفم پرید
_برای من از حق حرف نزن همین الان هم خواسته باشم می تونم هر کاری باهات بکنم پس آدم باش و قدر بدون.
خندیدم و گفتم
_هه قدر بدونم که با بی رحمی زدی تو سرم و بی هوشم کردی؟
_بهت گفتم حقت بود باید ادب می شدی.
حرصم گرفت دستم و گرفت و با لحن آروم و بی سابقه ای گفت
_ببین هانا…من…
حرفش با صدای زنگ گوشیم نیمه تموم موند. نفسش رو کلافه فوت کرد و گفت
_دارم عین آدم ازت میخوام نری تو هم آدم باش و بمون.
پقی زدم زیر خنده و همون طور که به سمت موبایلم روی تخت می رفتم گفتم
_وای خیلی بامزه ای
موبایلم و برداشتم و با دیدن اسم فرهاد یکی توی سرم کوبیدم و جواب دادم
_الو فرهاد.
اخم های آرمین به طرز فجیعی در هم رفت. فرهاد با کلافگی گفت
_معلومه کجایی؟ببین از همین روز اول داری بازی در میاری کدوم گوری هستی؟ دم خونتم نگهبان میگه نیستی تو که میدونی من بدم میاد یکی قلم بذاره.
تند تند گفتم
_ببخشید ببین پنج دقیقه ای خودم و می رسونم باشه؟فرهاد جانم؟
قبل از اینکه فرهاد جواب بده گوشی با شدت از دستم کشیده شد و آرمین توی گوشی غرید
_سگ کی باشی که سر صبحی منتظر زن منی.
مات موندم.با فرهاد این مدلی حرف میزد خدایا با فرهاد.
خواستم گوشی و از دستش چنگ بزنم که هلم داد عقب نمی دونم فرهاد چی بهش گفت که رنگش بنفش شد و عربده زد
_مردی توی همون قبرستون واستا تا بیام.
تلفن و پرت کرد و به سمت در رفت دنبالش رفتم و وحشت زده گفتم
_می خوای چی کار کنی؟ آرمین تو رو جون من کاری باهاش نداشته باش.
برگشت و خشمگین نگاهم کرد
_انقدر برات مهمه؟
مهم بود مگه فرهاد چه گناهی داشت که بخواد توسط آرمین شکنجه بشه؟
سر تکون دادم گفتم
_نرو به خدا هر کاری بخوای می کنم کاری باهاش نداشته باش آرمین خواهش می کنم.
محکم زد تخت سینم و گفت
_کیه این یارو؟
لبم و محکم گاز گرفتم و گفتم
_تا شونزده سالگی همسایه ی دیوار به دیوارمون بود.
_الان چه گهی میخواد
ترسیده از دادش به تته پته افتادم
_رفته بود شیراز که الان برگشته میخواد به دانشگاه ما انتقالی بگیره امروز صبح هم اومد دنبالم تا با هم بریم دانشگاه.
فکش قفل کرد و گفت
_پس چرا زر زد که دوست پسرته؟
ساکت شدم. من باهاش راجع به آرمین حرف زده بودم و قرار شد برای تحریک کردن اون یک مدت نقش دوست پسرم رو بازی کنه تا آرمین اعتراف کنه دوستم داره اما من چه قدر احمق بودم با این که آرمین رو میشناختم اما فرهاد رو وارد ماجرا کردم.
سکوتم رو که دید کلافه گفت
_بهت گفتم با من بازی نکن. گفتم یا نگفتم؟
به چشم هاش نگاه کردم و جواب دادم
_میخوام برم…
اخم هاش رو در هم کشید و از جلوی در کنار رفت موقع عبور کردن از کنارش بازوم رو گرفت و کنار گوشم با قدرت زمزمه کرد
_بهت حق انتخاب میدم اما به این معنی نیست که هواتو ندارم بهش بگو…بگو یکی هست که پشتم دست از پا خطا کنه دستشو میشکونم.گوش بده هانا… من میخوامت ولی مثل آدم بهت مهلت میدم که انتخاب کنی اگه برگردی اینجا توی خونم مثل ملکه زندگی میکنی اما اگه نخواستی برگردی یادت باشه حرفامو چون فقط یک بار میگم. باید دست رو آدم درستی بذاری یکی که بهتر از من مواظبت باشه بهتر از من خوشحالت کنه.یکی که شش دنگ حواسش بهت باشه گوش میدی حرفامو؟ دست رو آدم نادرست بذاری و بخوای باهام بازی کنی به زور میشونمت پای سفره ی عقد مثل بار قبل.ازم انتظار نداشته باش بگم عاشقتم همین که میخوامت،همین که برام خاصی باید برای برگشتنت کافی باشه چون من هیچ زنی و برای دو شب نمیخوام اما تو رو برای یه عمر میخوامت
نفس بریده نگاهش کردم. اولین بار بود این حرفا رو ازش میشنیدم باورم نمیشد دست از فرهاد کشیده باشه و بخواد بهم حق انتخاب بده.
خیره به چشماش گفتم
_تو یه آدم عوضی هستی زندگی با تو یعنی زندگی تو دهن شیر چرا باید برگردم پیشت؟
لبخند محوی زد و گفت
_عوضش زندگی با من هیجان داره.
_زندگی با من چی؟
با نگاهی خاص گفت
_زندگی با تو آرامش داره.تو تنها زنی هستی که وقتی اومدم تو خونه میخوام ببینمش… دو هفته هانا تو دو هفته تصمیمت و بگیر می دونی که؟ آدم صبوری نیستم.
خیره نگاهش کردم و چیزی نگفتم توی اون اوضاع سکته نکردنم کار خداست