ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
مطالب محبوب

 

چهار نفر از زنان گونه‌های جدید تلویزیون نگاه می کردند که الی از اتاق نشیمن گذشت و به طرف آسانسور حرکت کرد. وقتی منتظر آسانسور بود متوجه شد همگی دارند او را نگاه می کنند. زنی که نزدیکتر به او نشسته بود ناگهان ایستاد. پره های بینی اش گشاد شد .هوای اطراف را بو کرد و سپس اخم کرد

_ حالت خوبه ؟

اینکه آنها به احساسات او اهمیت می‌دادند برایش شوکه کننده بود

_ خوبم.. اما متشکرم که پرسیدید… شب بخیر

به طرف در آسانسور رو کرد تا از نگاه او اجتناب کند. چشم هایش را بست و خودش را در آغوش گرفت به یک دوش آب گرم و یک نوشیدنی قوی و یکی از آن گریه های قدیمی درست و حسابی نیاز داشت .بالاخره در آسانسور باز شد .چشمهایش را باز کرد و داخل آن قدم گذاشت. چرخید تا دکمه طبقه خودش را فشار دهد و به سرعت نفسش را حبس کرد

۴ تا از زنان گونه‌های جدید همراه با او وارد آسانسور شدند و همگی چشم هایشان را به روی او باریک کرده بودند .با صدای بلند هوای اطراف او را بو میکشیدند. نگاهشان از روی بدن او گذشت و به او نزدیک تر شدند. الی به گوشه آسانسور حرکت کرد. این علاقه ناگهانی آنها به او باعث می شد زنگ های خطر در گوشش به صدا درایند .

همگی آنها زن های بلند قد با بدن های ماهیچه ای و خیلی قوی تر از زن های معمولی بودند. گوشه آسانسور گیر افتاده بود. یکی از آنها چرخید و دکمه طبقه ۳ را فشار داد. با خود در تلاش بود تا نام آن ها را به خاطر آورد. زنی که موهای قرمز داشت به نظر می رسید ژن گربه سانان داشته باشد .با خونسردی چشم های تقریباً سیاهش را به طرف الی چرخاند

_ روی تو بوی خون.. ترس.. رابطه ی جنسی استشمام می‌کنیم .

یکی از زن هایی که در طرف چپ الی قرار داشت گفت

_ و ما بوی یکی از مردهای گونه ی خودمون رو روی تو استشمام می کنیم

به نظر می رسید زنی قوی باشد با موهایی چند رنگ .دوباره هوا را بو کرد.

_ از گونه های سگ ..فکر می کنم . اگرچه حس بویایی ما به اندازه مرد هامون قوی نیست. یکی از مردهامون میتونه تو رو بو کنه و به سرعت متوجه بشه کی بهت صدمه رسونده

زن مو قرمز با چشم های زرد با عصبانیت به او گفت

_ما رو اینطور صدا نکن .من یک سگ نیستم. کمی از ژنم وابسته به خانواده سگ هاست

زن شانه هایش را بالا انداخت و نگاهش به طرف الی بازگشت

_ بهت حمله شده

الی به سختی آب دهانش را قورت داد

_ من خوبم به خاطر توجهتون متشکرم

۴ زن در سکوت به او خیره شدند. آسانسور بلاخره به طبقه سوم رسید. الی سعی کرد از بین آنها راهش را باز کند اما هنوز هم راهش را سد کرده بودند. لبش را گاز گرفت و به هر کدام از آنها نگاه کرد

_دوست دارم به اتاقم برم

از هم جدا شدند تا به او اجازه دهند از بین آنها بگذرد. به سختی از بین آنها راهش را پیدا کرد. از بین راهرو تقریباً پرواز کرد . انها او را می ترساندند.نمی دانست حس بویایی انها اینقدر قوی است یا می توانند احساسات را بو کنند. به سرعت در اتاق را باز کرد ..وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست

کسی از پشت در به آن فشار آورد و چهار زن در اتاق الی بودند. با چهره عصبانی آنها ترس وجودش را فرا گرفت. به آرامی عقب رفت. در پشت سر آنها محکم بسته شد

زنی که از بقیه قد بلندتر بود و موهای تیره داشت گفت

_ کیت لطفاً برو وان حمام رو پر از آب کن

کیت بدون گفتن کلمه ای به طرف حمام به راه افتاد. زن به نرمی به او گفت

_اسم من برز.. تعداد ما زیاده نمیدونم که اسم ما رو میدونی یا نه .اونی که توی حمام هست اسمش کیت.

سپس به طرف زن مو قرمز اشاره کرد

_این راستی و اونی که ساکته سان شاینه… سان شاین برو یه چیز راحت براش پیدا کن تا بعد از حمام بپوشه

سان شاین به طرف کمد حرکت کرد. الی با شوک به برز خیره شد .در حالی که زن با اخم هنوز هم او را تماشا می‌کرد

_بوی خون و رابطه صمیمانه روی تو احساس کردم و مچ دست هات به خاطر اینکه بسته شدن قرمزه. سالهایی که حبس شده بودیم به تعداد زیادی مجبور شدیم با مردها رابطه صمیمانه داشته باشیم

چشم هایش تیره شدند

_ مردهای انسان از اینکه هر از گاهی به ما آسیب برسونن لذت می بردند. مرد هامون همیشه مواظب بودند که وقتی ما رو مجبور می‌کردند تا با آنها تولیدمثل کنیم بهمون آسیبی نرسه

مکث کرد

_مجازات می شدیم یا مجبور میشدیم آنها را تماشا کنیم که شکنجه میشن اگر کارهایی که از ما می‌خواستن رو انجام ندیم و هر موقع که میخوان باهاشون رابطه داشته باشیم .مرد های ما به هیچ عنوان زنی رو مجبور نمی کنند که باهاشون رابطه داشته باشه یا بهت اسیب بزنن اما یکی از اونها تو رو زندانی کرده و بهت صدمه رسونده.. چرا؟

الی بی صدا به او خیره شد. با شنیدن بلاهایی که سر آنها آمده بود وحشت زده شد .او به آرامی کسانی که مسبب این اعمال بودند را به جهنمی بسیار دردناک نفرین کرد

قسم خورد

_ من خوبم .هیچ کس منو مجبور نکرده

برز غرش کرد

_دروغ نگو .کی این کارو باهات کرد ؟ کاری می کنیم به خاطر این عملش به شدت مجازات بشه. هیچ دلیلی نداره یه مرد یه زن رو به این کار مجبور کنه. ما حالا آزاد هستیم. هر کسی که این کارو با تو کرده باید بهاش رو بپردازه. بهت صدمه رسونده و این جرمی غیرقابل بخششه

سان شاین لباسهای الی را روی تخت خواب قرار داد و پشت سر او رفت. الی به موقع چرخی تا زن را نگاه کند که از پشت او را بو می کرد. ناگهان لباس الی را گرفته و آن را به طرف بالا کشید و دوباره عمیقاً بدن او را بو کرد .الی متحیر مانده .. سر جایش ثابت مانده بود.

_نمی تونم تشخیص بدم.بوش اینقدر کمه که شک دارم باهاش رابطه داشته .می بایست به شیوه انسان ها با او رابطه برقرار کرده باشه. الی سعی کرد از بین زن ها خود را بیرون بکشد . اما ناگهان برز جلو لباس او را گرفت. روی زانو نشست و لباس الی را بالا کشید تا او را بو کند. وقتی صورتش را بالا آورد چهره اش حالت عصبانی و شومی داشت

_ بله به روش انسان ها با او رابطه داشته. در حین حمله عرق کرده .من هم بوی اون رو نمیشناسم

به الی اخم کرد و روی پا ایستاد

_ چرا داری ازش محافظت می کنی؟ اسمش رو میدونی؟ چهره‌اش رو برای ما توصیف کن. پیداش می کنیم و مجبورش می کنیم حساب پس بده. تو مال مایی و اون باید میدونست که نباید به تو دست بزنه

دهان الی بازماند. ساعت های اخیر واقعا اتفاقات شوکه کننده ای برای او می افتاد

_من مال شمام ؟ فکر میکردم از من متنفرید

کیت از حمام بیرون آمد

_ما از تو متنفر نیستیم. تو حیوان خانگی ما هستی

_کیت .

.راستی سرش را تکان داد

_ این حرفو نزن ناراحتش می کنی

کیت شانه اش را بالا انداخت

_ اما این طوره..اون خیلی کوچک و بانمکه. این ور اون ور میره و سعی میکنه ما رو خوشحال کنه. مثل یک یورکی میمونه

راستی اهی کشید

_ اما ما تصمیم گرفتیم با این موهای بلوند بلند بانمک شبیه یک پودله

به الی لبخند زد

_ لطفاً ناراحت نشو ما از اینکه دورو ور مونی خیلی خوشحالیم و نمیدونی چقدر ما رو سرگرم می کنی. میدونیم با این همه تلاشی که می کنی تا ما رو راضی کنی به ما اهمیت میدی

الی زمزمه کرد

_ باید بشینم

سرش گیج میرفت میبایست به اینکه آنها او را به چشم یک حیوان خانگی نگاه می‌کنند فکر کند. روی لبه تخت خواب نشست

برز غرش کرد

_ باعث شدی غمگین تر بشه. همین حالا ازش معذرت خواهی کن

کیت به سرعت گفت

_متاسفم تو برای ما گرامی هستی. ما ازت خوشمون میاد. اینو گفتم قبلا مگه نه ؟ما خیلی به تو علاقه مندیم نباید از حرفام ناراحت بشی

الی چشمهایش را باز کرد و خود را مجبور کرد تا لبخند بزند

_خیلی خوب یکم زمان میبره که بهش عادت کنم اما خوشحالم که از من خوشتون میاد و این قسمت از همه چی مهمتره

راستی به او اطمینان داد

_بله واقعا ازت خوشمون میاد .حالا بهم بگو کدوم یکی از مردهای ما بهت اسیب می رسونده و ما واست حسابی میزنیمش . می بایست همه چیز رو به ما بگی تا عملیات با موفقیت بیشتری انجام بشه

برز گردنش را به این طرف و آن طرف چرخاند تا صدا دهد

_بهت اجازه میدیم وقتی داریم میزنیمش نگاه کنی . وقتی نگاه کنی چطوری سر و صورتش رو زخمی کردیم احساس بهتری پیدا خواهی کرد

به بقیه نگاه کرد

_اگرچه نمیتونیم بکشیمش ولی مطمئن میشیم جوری بزنیمش که حداقل تا یه هفته حسابی درد بکشه

الی به هر یک از آنها نگاه کرد. آیا باید به این که تا این اندازه به او اهمیت می‌دهند و حاضرند چنین کاری برای او انجام دهد خوشحال باشد یا مضطرب شود؟

_ واقعاً از این همه توجه شما متشکرم. نمیدونید چقدر برای من ارزش داره .تقریباً می خوام گریه کنم اما این چیزی نیست که فکر می کنید. اون منو مجبور نکرد

_ توضیح بده چرا نگهبان ها اینجا اتاق ها رو جست و جو کردند و به ما گفتند که تو گم شدی؟ گفتن توی پارک سرنخ هایی از درگیری پیدا کردند

با نگاهی حسابگرانه الی را زیر نظر داشت

_ ما باهوشیم پس لطفاً به ما توهین نکن. وقتی داخل اومدی ما تونستیم اون بوها رو روی تو احساس کنیم و مچ دست هات قرمز بود. که حاکی از اینه به جایی بسته شدی. میدونم بعضی از انسانها از این مدل رابطه ها خوششون میاد اما مرد های ما این طور رابطه برقرار نمی کن چون اونها رو به یاد تاسیسات مرسیل میندازه. بهمون بگو اسمش چی بود و اگه اسمشو نمیدونی چهره اش رو برامون توصیف کن. اون رو تنبیه می کنیم و مطمئن میشیم که در امنیت هستی.. تو مال مایی و ما هرگز اجازه نمی دهیم کسی بهت آسیب برسونه

این عجیب ترین مکالمه بود که الی در تمام عمرش داشت. انها داشتند از او محافظت می‌کردند و این برایش خیلی ارزشمند بود .قبلا مطمئن بود تمام زنهای خوابگاه از او متنفرهستند. احتمالاً این برای مسئولیتش خوب است

_ من خوبم لطفاً فقط بیخیالش بشید. این یک موضوع خصوصیه. به من آسیبی نرسیده و بوی خونی که احساس کردید فقط به خاطر یک خراش ساده ست

کیت جلوتر آمد تا او را بررسی کند

_ این قدر ترسیده که نمیتونه اسمش رو به ما بگه

به پایین خم شده و تیشرت الی را گرفت و دوباره او را بویید. سپس به سرعت عقب رفت …وحشت روی چهره اش نمایان بود ..در حالی که نفس نفس میزد گفت

_ غضب

به طرف عقب سکندری خورد

_غضب نه…اون …

ساکت شد.. راستی زیر لب ناسزایی گفت.. برز رو به راستی گفت

_ فکر میکردم گفتی اون یه حامیه و گفتی از بین تمام مرد هات اون بیشتر از همه تنبیه می شد چون از تو در برابر درد و رنج محافظت می کرده .. مطمئنی بوی اونه ؟

سرش را تکان داد و ناگهان چرخید و اشک هایی که از گونه هایش جاری شده بودند را نمایان ساخت

با گیجی به الی خیره شد

_چرا اون باید این کارو بکنه ؟چرا ؟

کیت به سرعت گفت

_ما تو رو مقصر نمی دونیم

صدایش طوری به گوش میرسد گویی او نیز در مرز گریه کردن قرار دارد

_ فقط داریم سعی می‌کنیم متوجه بشیم اون چرا باید چنین کاری بکنه. اون همیشه بیشتر از بقیه مراقب بود که وقتی ما رو مجبور می‌کنن تا با هم رابطه داشته باشیم هیچ دردی نکشیم. وقتی یکی از ما قبول نمی کرد با اون رابطه داشته باشه.. اون ضربه های شلاق رو قبول می کرد اما به ما دست نمی زند. خودش زجر می کشید تا ما مجبور نباشیم زجر بکشیم . قبل از اینکه از یکی از ما خون بیاد ترجیح می‌داد قبلش خودش بمیره .. فقط داریم سعی می کنیم درک کنیم .

_لطفاً.. اینطوری نیست که شما فکر می‌کنید .میدونم اون نمیخواست به من آسیب برسونه و این فقط یک خراشه همچنین یه موضوع شخصیه ..ما.. اه…لع*نت.. نمیدونم چطور توضیح بدم. اون دلش نمیخواد کسی راجع به این موضوع چیزی بدونه

برز به نرمی قسم خورد

_من این اتاق رو ترک نمی کنم .بهت قول میدیم هرگز چیزهایی که بهمون میگی رو به کسی نخواهیم گفت. باید به من بگی تا ازت محافظت کنیم.

الی هر یک از آنها را به دقت زیر نظر گرفت. متوجه شد برز با خیره سری به او خیره شده و منتظر است تا الی کل داستان را برای آنها تعریف کند. اجازه نمی داد که آنها بد ترین فکر ها را درباره غضب داشته باشند. به نظر می رسید دو تا از آنها به خوبی او را می شناسند. الی از احساس حسادتی که با این فکر به سراغش آمد اصلا خوشش نمی امد .ممکن بود که آنها هیچ حق انتخابی در این قضیه نداشته باشد و این کمی به او کمک می کرد

نفس عمیقی کشید و از ابتدا شروع کرد و همه چیز را برای آنها تعریف کرد .اشک ها را از روی گونه هایش پاک کرد و به هر یک از زن ها نگاه کرد .می ترسید از او متنفر شده باشند .همگی اطرافش نشسته بودند و به دقت گوش می‌دادند

_فقط می خوام یه دوش بگیرم و بعد برم به تخت خواب و دیگه هرگز راجع به این قضیه حرفی نزنم خیلی خوب ؟ اون منو مجبور نکرده و نمیخواست از دندون هاش استفاده کنه.

بر سرش را تکان داد و لبخند غمگینی تحویل الی داد

_تو زن سخاوتمندی هستی الی ..بیشتر زن ها نمیتونن نیاز به انتقام اون رو اینطور درک کنن. احتمالا اونها دروغ می‌گفتند و اون رو متهم می‌کردند که مدام به اونها آسیب رسونده ..اما تو لیاقتت عصبانیت اون نیست..میدونی؟ تو جون اون رو نجات دادی. اون اشتباه میکرده. من میتونم احساس شرم تورو به خاطر کاری که تاسیسات تو رو مجبور به انجامش می کرد درک کنم . دلایلی که باعث شد اون بلا رو سر تکنسین بیاری رو به‌ خوبی می فهمم .اگه من هم جای تو بودم همین کارو میکردم

نفس عمیقی کشید

_ اون دیگه هرگز به تو نزدیک نمیشه. ما هر کدوم به نوبت از تو نگهبانی میدیم

الی ایستاد

_ این لازم نیست. ما حالا دیگه با هم برابر شدیم و اون دیگه نزدیک من نمیاد. به خاطر توجه تون متشکرم. مطمئنم که فردا حالم خیلی بهتر خواهد شد. فقط باید این رو پشت سر بگذارم

_برو دوش بگیر و لباس هات رو برای ما بیرون بنداز تا برات تمیزشون کنیم. ما از تو مراقبت می کنیم

الی به داخل حمام رفت. داخل وان پر از آب نشست و چشمهایش را بست و به خود اجازه داد آرام تر شود

 

 

غضب با شنیدن نامش که به آرامی صدا زده شد کمی از جا پرید. نفهمیده بود که کسی نزدش آمده .این نشان می‌داد چقدر به نگاه کردن به الی داخلی خوابگاه وسواس پیدا کرده . سرش را به اندازه کافی چرخاند تا به اسلید نگاه کند

_ وسواس تو نسبت به انسان داره کم کم منو میترسونه. باید اینو به جاستیک گزارش بدم ؟

_نه

نگاه غضب دوباره به خوابگاه زنانه کشیده شد. به طرف الی که روی مبل با چند تا از زنان آنها نشسته بود. یکی از آنها چیزی گفت و الی به او خندید. آرزو می کرد کاش میدانست دلیل تفریح او چیست

_ فقط دارم اونو چک می کنم

_ باید بیخیالش بشی. به من گفتن چرا برای مرسیل کار میکرده. میتونم نیاز تو رو برای انتقام گرفتن درک کنم اما اون دشمن ما نیست.

غضب دهانش را بسته نگه داشت. اینگونه بهتر بود که دوستش فکر کند دلیل این که او در تاریکی پنهان شده و از آن طرف خیابان دارد زنی که افکار او را به خود اختصاص داده و او را مسحور خود کرده را تماشا می‌کند. نمی توانست به چیز دیگری جز او فکر کند … به خاطره ای که با او داشت …تنها با فکر کردن دوباره به آن خاطره بدنش واکنش نشان داد. به او دستور داده شده بود که از الی فاصله بگیرد .که به هیچ عنوان با او برخوردی نداشته باشد . این به این معنا نبود که نمی‌تواند از فاصله دور او را تماشا کند

الی از این ماجرا بی خبر بود بنابراین نمی تواند با حضور او احساس تهدید کند .دوستش یک قدم به او نزدیک تر شد

_ شنیدی چی گفتم ؟

_اره

توجه اش روی الی متمرکز بود. دستش بالا آمد تا موهای بلوندش را از روی گونه کنار بزند و آرزو می کرد ای کاش انگشتان الی در عوض صورت او را نوازش می کردند .

_ با من صادق باش .ما باهم دوستیم. تو برای اون یک تهدید حساب میشی؟

_ بهش صدمه نمی رسونم

برای لحظاتی طولانی به یکدیگر خیره شدند. بلاخره اسلید آهی کشید. به خوابگاه زنان نگاه کرد .

_به نظر می رسه زن های ما از اون خوششون میاد

منم از اون خوشم میاد. اما این را با صدای بلند نگفت. برام به یه وسوسه فکری تبدیل شده و نمیتونم از فکر کردن به اون دست بردارم. وقتی که میخوابم اون تنها چیزیه که به خوابم میاد

اسلید نیم نگاهی به او انداخت

_از اون دور میمونی مگه نه؟

_ آره

_ پس بهت اعتماد می کنم

چرخید و در تاریکی ناپدید شد .نگاه غضب دوباره به طرف الی کشیده شد .می دانست می‌بایست از شکنجه دادن خودش با جاسوسی کردن او هر وقت از شیفتش مرخص می شد دست بردارد. اما به نظر نمی‌رسید بتواند از عهده این کار بر بیاید

چندین بار به ساختمان نزدیک شده بود .به دنبال ایرادی در امنیت ساختمان بود تا بتواند به آن داخل شود.تا تنها او را نگاه کند که کجا زندگی میکند. دلش می خواست همه چیز را درباره او بداند. چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید. حاضر بود هر بهایی که شده بپردازد تا بتواند او را در آغوش بگیرد .رایحه زنانه او را استشمام کند .بدنش از احساس اشتیاق به درد آمد و غرش نرمی از گلویش بیرون آمد

میدانست امشب هم خوابی در کار نخواهد بود. به هیچ عنوان امکان نداشت بتواند الی را فراموش کند

فصل ۶

الی خندید

_ بی خیال مونارچ قطعا می تونی این کار رو انجام بدی

مونارچ یک زن مو بلوند که کمتر از ۱۸۰ سانتی متر قد داشت . جاروبرقی را با انزجار ورنداز کرد .

_صداش خیلی زیاده و میترسم انگشت پا مو داخل بکشه

الی سعی کرد سرخوشی اش را پنهان کند

_ همه ی ما اینطور فکر می کنیم به من اعتماد کن. اما بهت قول میدم چنین اتفاقی نخواهد افتاد. تو استاد ماشین لباسشویی شدی و توانایی پختت با مایکروویو فوق العاده است میتونی از پس این حیون هم بربیای

مونارچ آهی کشید

_خیلی خوب اما گوشمو اذیت میکنه

بقیه زن ها او را تشویق کردند و مونارچ بدون آنکه خودش را زخمی کند اتاق را جارو کرد. به مدت سه هفته گذشته زن ها او را قبول کرده بودند .به او اجازه میدادند تا با آنها صحبت کند. با آنها بخندد و نکات خانه داری را به آنها آموزش دهد الی چرخید و با لبخندی با برز رو به رو ش.د این زن واقعاًبه او کمک کرده بود تا با بقیه زن ها ارتباط برقرار کند. تقریبا مانند رهبری برای بقیه می مانست

_ چی شده ؟

_ باید خصوصی با هم صحبت کنیم

الی چند لحظه گیج شد

_ اوه البته

می دانست باید چیزی اشتباه باشد. به سمت اتاق خواب حرکت کردند .راستی و کیتی در اتاق منتظر آنها بودند. برز در را باز کرد و الی به دنبال او به داخل رفت. سانشاین راهرو را چک کرد تا مطمئن شود تنها هستند . سپس اعلام کرد

_ همه جا امن و امانه تنها هستیم

_ چه خبره؟

_ نمیتونی بدون اینکه یکی از ما باهات باشیم خوابگاه رو ترک کنی. ازت می خوام توی اتاق من بخوابی یا یکی از ما پیشت بخوابیم . نباید خودت تنها بمونی

_امم چرا؟

الی یک ابرویش را بالا داد و به هر کدام از آنها نگاه کرد .برز به او اخم کرد .

_ غضب دوباره اون بیرونه. نمی‌خواستیم تو رو بترسونیم. اما چند بار اون رو دیدیم که ساختمون رو چک میکنه. دیشب نزدیکی ساختمون اومده و فکر می کنیم به خاطر این بود که ببینه آیا بدون به صدا درآوردن اخطارهای امنیتی می تونه وارد بشه یا نه

شوک مانند موج الی را در بر گرفت. چرا می بایست این کار را بکند ؟

ناگهان صدای بلند آژیر خطر بلند شد .همگی از جا پریدند. الی سریع حرکت کرد .همانطور که به طرف در حرکت می کرد راستی و کیت جلوتر از او حرکت می‌کردند. الی چرخید و دید حداقل یک جین زن به طرف او حرکت می کنند. الی فریاد کشید .

_برید توی اتاق هاتون .در رو قفل کنید

الی حرکت کرد و تلفن اورژانسی را از روی دیوار برداشت. بعد از یک بار بوق زدن یک نفر از ساختمان امنیتی تلفن را پاسخ داد

_من الی براور از خوابگاه زنها هستم .چه خبره ؟

درهای ورودی را به صورت اتوماتیک بست . نگهبان امنیتی پشت تلفن فریاد کشید

_چند نفر به داخل هجوم آوردند

احساس ترس از صدایش مشخص بود

_یکی از اون گروه های تنفر دروازه ورودی رو شکسته. ما نگهبان ها رو به اونجا فرستادیم اما مطمئن شو که زن ها همگی توی اتاق پنهان شدن و همگی درها قفل باشه

الی زیر لب ناسزا گفت. تلفن را سرجایش کوباند. چرخید و متوجه شد چند تا از زن ها هنوز هم آنجا هستند.

_ چند تا از او عوضی های دیوونه که بیرون دروازه اعتراض می‌کنن به داخل اومدن. برید توی اتاقها و در رو پشت سرتون قفل کنید . گروه امنیتی توی راهه . داخل خوابگاه جاتون کاملاً امن خواهد بود.

برز زیرلب ناسزا گفت

_ همون انسان هایی که فکر می کنند ما باید بمیریم درسته؟

الی نمی توانست آن را انکار کند

_اونها احمقن باید برن خونه هاشو و منتظر سفینه های فضایی باشند تابیان و اونها رو ببرن. من اونها رو به چشم انسان نمی بینم. اونها باید ما رو تنها بزارن

برز با عصبانیت گفت

_ ما همین جا پیش تو میمونیم

الی سرش را تکان داد

_ میدونی این جزو پروتکله که باید به اتاق هاتون برید. من حالم خوبه. باید همینجا بمون . شاید بعضی از زنها بیرون باشن. تا اجازه بدم اونها داخل بیان

بعضی از آنها هنوز هم سر کلاس بودند.

_ شاید اون عوضی ها با خودشون اسلحه داشته باشن می خوام جای شما امن باشه . کار من اینه که اینجا باشم و شما هم می بایست به طبقه بالا برگردید

برز مردد ماند. الی قسم خورد

_ لطفاً… من حالم خوبه

برز سرش را برای بقیه زنها تکان داد و همگی به راه افتادند .الی نفس اش را که حبس کرده بود بیرون داد .چیز عجیبی نمیدید .وقتی صدای موتور ماشینی را شنید که از خیابان به طرف بالا می آید بدنش منقبض شد.

ماشین بزرگی را دید که با سرعت به طرف آنها می آید و کلمه شکارچی ها با دست خطی بچه گانه و رنگ قرمز روی آن اسپری شده بود. سپس ماشین گارد امنیتی را مشاهده کرد که از طرف دیگر می آید و با وحشت مشاهده کرد که ماشین شکارچی ها ماشین کوچکتر نگهبان ها را به طرفی انداخت …و ماشین چپ شد

دو مرد که سر تا پا مسلح بودند از ماشین پیاده شدند.در ماشین نگهبان ها باز شد و دو زن از آن بیرون آمدند . دو نگهبان هم از ماشین پیاده شدند و به طرف حمله کنندگان شلیک کردند. به زن ها زمان می داد تا به طرف خوابگاه بروند . وقتی الی در را باز گرفت و به آنها اشاره کرد تا با سرعت به طرف خوابگاه بیایند دست هایش به شدت میلرزید

وقتی زن ها از در عبور کردند الی به آنها دستور داد

_برید توی اتاق هاتون .پشت سر انها قفل اتوماتیک را زد . اما در حرکت نکرد. آن را رها کرد و به طرف تلفن روی دیوار حرکت کرد. تلفن قطع بود .لعن*ت .

صدای شلیک گلوله های بیشتری از بیرون توجه او را به طرف خود کشاند . یکی از نگهبان‌ها گلوله خورده بود .نگهبان دوم به شلیک کردن ادامه میداد اما به سرعت گلوله هایش تمام شد. وقتی به نگهبان دوم هم شلیک شد و روی زمین افتاد الی گریه کرد. کاملاً ترسیده بود . حمله‌ کنندگان خندیدند. به طرف ساختمان نگاه کردند و مستقیم به طرف او آمدند

الی در شیشه ای ضد گلوله را محکم فشار داد .یکی از مردها در حالی که به او خیره شده بود با صدای بلند گفت

_ شبیه یه حیوون به نظر نمیرسه

بزرگترین مرد گروه در حالی که یک اسلحه را مستقیم به طرف او نشانه گرفته بود فریاد کشید

_ در رو باز کن

الی می‌دانست دیوار شیشه ای می تواند مقاومت کند. سپس دکمه آیفون را زد تا صدایش را بشنوند

_ این شیشه ضد گلوله است

یکی از آنها فریاد کشید

_ تو حیوون عوضی

۱ تفنگ ساچمه ای بیرون کشید .مستقیماً آن را به طرف صورت الی نشانه رفت و شلیک کرد. اما شیشه شکسته نشد. آرزومی کرد گروه امنیتی هرچه سریعتر از راه برسد

_ و همچنین من یه حیوون نیستم اگه میخوای یه حیوون ببینی برو به آینه نگاه کن

نگاه کثیفی به همه آنها انداخت

_ شما یه باغ وحش متحرکید

همگی به طرف او شلیک کردند. به خاطر صدای بلند آن به خود پیچید. ناگهان دوربین امنیتی بی سیم را به خاطر آورد و چند قدم به عقب برداشت. دوربین به طرف در ورودی تنظیم شده بود. به طرف آن رو کرد و دیوانه وار دستش را برای آن تکان داد تا توجه یک نفر را جلب کند

۴ تا از انگشت هایش را بالا گرفت و سپس ادای شلیک با اسلحه را درآورد. آرزو می کرد کسی که در اتاق امنیتی قرار دارد در حال تماشای آن دوربین باشد. زیرا دوربین ها صدا را ضبط نمی کردند .به اشاره کردن با دست و توضیح دادن موقعیت ادامه داد. امیدوار بود همه مفهومی که میخواست برساند را بفهمند

مرد ها دوباره به طرف شیشه شلیک کردند. الی گوش هایش را پوشاند

ناگهان صدایشان کاملا متوقف شد .سرش را چرخاند و یکی از مردها را تماشا کرد که با بقیه صحبت می کند. یکی از آنها به طرف ماشین رفت .وقتی نیشخندی را روی صورت مرد دید احساس بدی پیدا کرد

کاملاً خوشحال به نظر می رسیدند .مرد پشت فرمان ماشین را روشن کرد و مستقیما به طرف ساختمان خوابگاه حرکت کرد

شکمش به هم خورد. ناگهان متوجه شد چه نقشه ای در سر دارد. ماشین با سرعت هرچه تمام‌تر حرکت کرد و به شیشه برخورد کرد. الی به طرف عقب سکندری خورد و فریاد کشید لعن*ت

روی زمین پخش شده بود .دودی که از جلوی ماشین بلند میشد را نگاه کرد. الی با تقلا سرپا ایستاد و به طرف دستگاه مخابره ساختمان دوید . احساس میکرد قلبش هر لحظه در حال ترکیدن است. ترس و وحشت سراپای او را فرا گرفته بود. با صدای بلند گفت

_ درهای اورژانسی رو قفل کنید. تکرار می کنم در های اورژانسی رو قفل کنید. همین حالا به اتاق های امنیتی برید . به طرف طبقه ۳ ..همگی با سرعت حرکت کنید . اونها در ساختمان رو شکوندن. تا لحظه آخر درهای دوم امنیتی رو نمی زنم اما هرچه سریعتر حرکت کنید

در طبقه دوم و سوم دیوارهای فولادین قرار داشتند این آخرین قسمت پروتکل امنیتی ساختمان بود . درها به اندازه ۱۰ اینچ ضخیم بودند و در برابر بمب مقاوم بودند. اما می بایست از بیرون قفل درها زده شود .مردها همان طور که با یکدیگر صحبت می کردند با صدای بلند می خندید

راجع به اینکه چگونه او را بکشند با یکدیگر مشورت می‌کردند. ص

دای برز از داخل بلندگو آمد

_ الی همگی ما در طبقه سوم هستیم. همین حالا بیا بالا

_ مطمئنید همگی اونجایید؟

_ بله همه اینجا هستن. یا همین حالا بیا بالا یا میام اونجا سراغت

_از خودتون محافظت کنید. من جام امنه

آرزو می کرد ای کاش می توانست مانند آن ها به طبقه سوم برود اما قفل درهای امنیتی فولادین تنها در طبقه اول قرار داشت . انها می‌بایست پنل کنترلی را در همه طبقات قرار دهند اما این یکی از نقشه های امنیتی این ساختمان بود که در این لحظه الی متوجه آن شد

کد دیجیتال را وارد کرد و صدای بسیار بلندی شنیده شد که حاکی از قفل شدن درها بود. خود را دلداری می‌داد که احتمالاً تیم نگهبانی و امنیتی با شنیدن صدای آژیر فعال کردن آخرین پروتکل امنیتی وضعیتی که الی در آن گرفتار شده را فهمیده اند . که بدان معنا بود مهاجمان توانسته اند به داخل خوابگاه بیایند

آنها سریع تر برای نجات او خواهند امد. امیدوارم ..خدایا لطفاً همین حالا برامون کمک بفرست

خشم جاستیک را در بر گرفت. خود را در حالی یافت که در اتاق کنترل گیر افتاده و اطرافش پر از صحنه های دوربین های امنیتی است که همه جای هوم لند را تحت نظر دارد. بعد از اولین ماشین که با بمب دروازه ورودی را خراب کرد. ۱۵ ماشین وارد شدند. همه جا تیراندازی بود. مردم داشتند می مردند و او داخل یک اتاق فولادین گیر افتاده بود و تنها می توانست این وضعیت را نگاه کند

مردمش در خطر بودند و او می خواست به آنها کمک کند. دارن ارتینو گفت

_ آروم باش تیم ضربتی و نیروهای محلی دارن به اینجا میرسن. همه میدونن که مشکلی پیش اومده و بهشون اخطار داده شده .اعضای کنسول تو در پناهگاه در امنیت هستند .فقط نیروهای امنیتی اون بیرون کشته شدن. مردم تو در امنیت هستن

_ قربان

یک زن فریاد کشید

_ اه یه مشکل بزرگ هست

دارن با عصبانیت پرسید

_ چی ؟ ما حالا خودمون هزار تا مشکل داریم

_ راجع به زنیه که مسئولیت خوابگاه زنانه رو به عهده داره. همین حالا دیگه از دست تکون دادن برای ما دست کشید و آخرین پروتکل رو فعال کرد.

جاستیک غرش کرد

_چی ؟

بعد از آن که زندگی تازه اش را شروع کرده بود دیگر نمی خواست هرگز احساس گیر افتادن و ناامیدی بکند اما در آن لحظه دقیقا همین احساس را داشت و این او را عصبانی می کرد

دارن فریاد کشید

_ دوربین های اون ساختمون رو برای من بیارید . شرط میبندم الان ترسیده و وقتی همه اینها تموم بشه خیال دارم اونو اخراج کنم

مردی با صدای بلند گفت

_ دوربینهای قسمت شرقی آنلاین هستند. دوربین شماره ۱۴

هر دو مرد توجه شان را به تصویر معطوف کردند و دیدند که یک جیپ از در ورودی خوابگاه به داخل آمد. دارن ناسزا گفت

_ح******* ها

جاستیک بازوی دارن را گرفت و او را به طرف خود چرخاند

_ پروتکل امنیتی آخر چه معنی میده؟

دارن نفس عمیقی کشید

_ این یعنی خبر بد. یعنی اینکه به خوابگاه وارد شدند و آخرین درهایی که خوابگاه رو از بقیه قسمتهای هوم لند جدا میکنه نصب شدند. تمام دوربین های امنیتی که توی خوابگاه هستند رو آنلاین کنید. می خوام علامتهای گرمایی در تمام طبقات دنبال بشن.. همین حالا

جاستیک تلفنش را بیرون آورد

_خوابگاه زنانه تحت حمله شدید

سپس تلفن را قطع کرد

_چهار علامت گرمایی در طبقه سوم هست. ۱ علامت گرمایی در طبقه اول. به سرعت داره حرکت میکنه

مرد دیگری اطلاع داد

_تمامی ۳۵ زن خوابگاه همگی داخل پروتکل امن هستند

مردی فریاد کشید

_دوربین مربوط به در جلویی روی تصویر شماره ۱۰ آنلاین شد

جاستیک و دارن به طرف دوربین رو کردند و سپس دارن شروع به ناسزا گفتن کرد

در های شیشه ای طبقه یک شکسته شده بودند .زن دیگر ی فریاد کشید

_۴ علامت جدید در حال حرکتند .ما داریم علامت گرمای اصلی رو ردیابی می کنیم که داخل آشپزخانه است. دوربین ها حالا آنلاین هستند

………………………….

الی به داخل آشپزخانه دوید .می دانست در آنجا گیر افتاده. یا میتوانست پنهان شود و دعا کند قبل از آنکه مرد ها او را پیدا کنند کمک پیدا شود. یا آن که می‌توانست با آنها به جنگد. که البته شانس برنده شدن در برابر چهار مرد مسلح اصلا خوب نبود. دراور چاقو ها را باز کرد و بزرگترین چاقو را به دست گرفت. نگاهش مداوم روی در ورودی بود .سعی کرد احساس ترس را از خود دور کند.

میدانست باید ذهنش آرام باشد .می بایست راهی پیدا کند تا در آنجا پنهان شود. به داخل یکی از کابینت های زیر کانتر رفت تا در آن پنهان شود. اشیا آن را کنار گذاشت و تا جایی که می توانست به آرامی به داخل آن حرکت کرد. مردی فریاد کشید

_هی گربه کوچولو

الی سرش را تکان داد .آنها نمی توانستند یک انسان را از یکی از گونه های جدید تشخیص دهند. ان احمق ها حتی نمی‌دانستند قرار است به چه چیزی شلیک کنند آن موقع اسم خود را شکارچی گذاشته بودند

_بیا بیرون گربه کوچولو

صدا نزدیکتر بود. به انتهای کابینت حرکت کرد .ضربان قلبش بلندتر می شد .زانوهایش به بدنش چسبیده شده بود و سرش خم شده بود و در تاریکی مانند توپ مچاله شده بود .سعی کرد نفس کشیدنش را کنترل کند. تنها کاری که در آن لحظه می توانست بکند این بود که دعا کند هر چه سریعتر کمک از راه برسد.

_ نمیخوام بکشمت فقط می خوام حرف بزنم

الی دندانهایش را روی یکدیگر فشار داد. این مرد فکر می کرد او یک احمق به تمام معناست

…………………….

جاستیک به طور مداوم به تصاویر مختلف نگاه می کرد تا بفهمد در خوابگاه زنانه چه اتفاقی در حال رخ دادن است. تلفن اش را بیرون آورد و دوباره تماس گرفت. همین حالا الی براور را دیده بود که خود را در یک کابینت پنهان کرده. چشم هایش روی چهار نفر مهاجمی بود که خانه را جستجو می کردند .فهمیده بودند که آسانسور قطع شده و به هیچ عنوان نمی توانند به طبقات بالا دسترسی پیدا کنند. مردها تک تک اتاق های طبقه اول را جستجو می کردند. به دنبال الی بودند.

_ زن های ما توی طبقه دوم و سوم قرار دارند و کسی به اونها دسترسی نداره .اما زن انسان که از اونها مراقبت می کنه توی آشپخانه پنهان شده. فکر می کنم زمان زیادی طول نمی کشه تا اون رو پیدا کنن…اون گیر افتاده. چهار مرد مسلح و قوی هیکل داخل خونه هستن

تلفن را قطع کرد .دارن ارتینو چرخید و با اخم به جاستیک نگاه کرد

_ داشتی با کی صحبت میکردی؟

تیم امنیتی من در راهه. دهان دارن بازماند

_ امنیت کار منه . و ارتباطات با بیرون هنوز هم برقرار نیست. من هنوز هم نمیتونم با نگهبان های امنیتی تماس بگیرم و بهشون اجازه بدم که به هوم لند وارد بشن . مهاجمان با ماشین در ورودی رو مسدود کردن و اجازه ورود به داخل رو به کسی نمیدن.

جاستیک غرش کرد

_ اونها همین حالا داخل هوم لند هستند. اونها مردای منن. مردم من.

صورت دار از عصبانیت قرمز شد

_ کار منه که از گونه های جدید محافظت کنم نه اینکه به اونها اجازه بدم تا مکان امن رو ترک کنن و با این ح******* های دیوانه روبرو بشن. ما تقریباً موقعیت رو تحت کنترل داریم .با اونها تماس بگیر و بهشون دستور بده تا به مکان امن برگردند

_تقریباً جون اون انسان رو نجات نمیده

جاستیک چانه اش را به طرف مانیتوری که تصاویر دوربین آشپزخانه را نشان می‌داد نشانه گرفت.. به آرامی زیر لب ناسزا گفت

یکی از مردها به داخل آشپزخانه وارد شده بود

فصل ۷

مردی با صدای بلند فریاد می کشید

_ گربه کوچولو گربه کوچولو گربه کوچولو

انگار که او یک گربه است. یکی یکی در کابینت ها را باز میکرد .تمام بدن الی به لرزش درآمد و دستهایش محکم تر چاقو را به چنگ گرفت. چشمهایش را بست و به صدای در کابینت ها که محکم به هم کوبیده می‌شدند گوش کرد

ناگهان چیزی روی کانتر بالای سر او کوبیده شد. لب هایش را گاز گرفت تا از ترس فریاد نکشد. با حرارت دعا می کرد که مرد فراموش کند کابینت زیر کانتر را نگاه کند

اما بخت با او یار نبود و در کابینت کنار او محکم کشیده و باز شد.

مرد دستش را داخل آورد و بازوی او را گرفت .

_گرفتمت گربه ی هرزه کوچولو

الی با صدایی لرزان به او گفت

_ من گربه نیستم . یک انسانم

الی را بیرون کشید و او را سر پا کشاند. به سمت پایین به او خیره شد. به نظر می رسید در نیمه های بیست سالگی اش است. تقریباً ۱۷۰ سانتی متر قد اما هیکلی عضلانی داشت

_ اهمیت نمیدم چی هستی هرزه. حالا دیگه مرده به حساب می آی. این کشور ماست و شما حیوانات دو پای عوضی باید بمیرید

مرد دستش را به طرف پشت شلوار جین اش برد و یک اسلحه بیرون کشید . الی به محض دیدن اسلحه متوجه شد که خیال دارد بدون معطلی به او شلیک کند.ترسی خالص تمام وجودش را تسخیر کرد و با تمام وجود چاقو را به سینه او زد

خون از زخمی که چاقو ایجاد کرده بود بیرون آمد و لکه قرمز بزرگی جلوی لباس او پدیدار شد . چشمهای مرد را دید که بر اثر شوک گشاد شدند به عقب سکندری خورد. او را با خود به پایین کشاند. خون تمام سرتاسر جلوی بدن او را پوشانده بود و به لباس الی هم سرایت کرد. دستی که اسلحه در آن بود را بالا آورده و سعی کرد در لحظه آخر به او شلیک کند

الی دست او را گرفت و با هر دو دست تلاش کرد تا مانع از شلیک شود. دستی که بازوی او را گرفت محکم تر شد و باعث شد بازویش به شدت درد بگیرد اما همانطور که مرد ضعیف تر می شد فشار دستش کمتر میشد. بالاخره زانوهایش سست شد و روی کف زمین آشپزخانه افتاد .همانطور که نگاه مرد با نگاه الی تلاقی کرد.. ترس و پریشانی و اندوه وجود الی را در بر گرفت .

میتوانست ترس.. درد و عصبانیت را در چشمهای او ببیند. مرد اسلحه را رها کرد و آن را روی زمین انداخت. الی در سکوت به او اخیر شد. چشمهای مرد کامل گشاد شده بود و خون تمام کف آشپزخانه را پر کرده بود.

صدای اندکی به گوش الی رسید. صدای شکستن شیشه ای در آن نزدیکی به گوشش امد . آن صدا از یک اتاق دیگر آماده بود. غریزه کنترل بدنش را به دست گرفت. به طرف اسلحه حرکت کرد و با دو دست آن را محکم گرفت. سنگین و سرد بود

پشت کانتر پناه گرفت و به در ورودی آشپزخانه نگاه انداخت. اسلحه را بین دو دستش گرفت. تصمیم گرفته بود به محض دیدن هر حرکتی شلیک کند. مجبور نبود مدت زمان زیادی منتظر بماند . قبل از آنکه یک نفر از اتاق غذاخوری صدایی ایجاد کرد و به یک صندلی برخورد کرد. اسلحه را به آن طرف گرفت. مطمئن شد که بدنش پشت کانتر پنهان شده . ترسیده بود و دست هایش به شدت میلرزید . سعی کرد به این که همین حالا یک مرد را با چاقو زده و کشته بود فکر نکند. حالا زمان آن نبود که به پیامدهای کارش فکر کند .حالا فقط می بایست جان سالم به در ببرد.

مردی که تفنگ ساچمه ای به دست داشت به داخل آشپزخانه آمد .طوری به داخل آشپزخانه قدم گذاشت گویی هیچ دل نگرانی در دنیا ندارد .

به محض اینکه او را با یک اسلحه دید حالتش عوض شد. دهانش باز شد و چشم هایش گشادتر شدند. سپس عکس العمل نشان داد .به نظر می رسید با حرکات آهسته عمل می کند. تفنگ ساچمه ای را به طرف الی نشانه گرفت. لب هایش محکم به یکدیگر چسبیده شده بودند. و الی می توانست از چشم هایش بخواند که تصمیم گرفته حتماً به او شلیک کند. اما الی اول ماشه اسلحه را کشید. صدای آن گوش هایش را تقریبا کر کرد

مرد خود را به داخل اتاق غذاخوری انداخت و از نظر پنهان شد. ناگهان اسلحه را بیرون آورد و شروع به تیراندازی کرد. گلوله ها به پشت سر الی و به سقف اصابت کردند .چیزی برف مانند به آرامی روی سر الی فرود آمد. با صدای بلند جیغ کشید و در واکنش به آن به دیواری که مرد پشت آن پنهان شده بود شلیک کرد

مطمئن نبود که به آن ح******** اصابت کرده یا نه .وقتی دوباره مرد شروع به شلیک کردن کرد متوجه شد احتمالاً به او صدمه نرسانده. کابینت نزدیکی الی کاملاً خراب شد .خودش را روی زمین انداخت .وقتی سعی کرد خودش را روی کاشی ها بلند کند . دست و پاهایش روی خون چسبناک سر می خورد و محکم به زمین افتاد. از گوشه ی چشم حرکاتی را مشاهده کرده و فوراً به آن طرف چرخید. مردی که تفنگ ساچمه ای به دست داشت به سرعت به طرف او حرکت کرد و مستقیم به طرف کانتر رفت. الی در حالی که روی جنازه دراز کشیده بود اسلحه را به طرف او نشانه گرفت و شلیک کرد.مرد پشت طرف دیگر کانتر پنهان شد و بدنش با صدای بلند به کابینت مقابل برخورد کرد

مرد فریاد کشید

_ اسلحه رو بنداز هرزه و من قبل از اینکه مغز عوضیت رو متلاشی کنم شکنجه ات نمیدم

نگاه وحشت زد الی روی کابینتی که زیر باران گلوله مرد نابود شده بود ثابت شد. به اندازه یک مشت سوراخ شده بود. نفس عمیقی کشید. متوجه شد باید بلند شود و جای جدیدی برای پنهان شدن پیدا کند .آرزو می کرد ای کاش آن ح******** با اسلحه به خودش شلیک کند .

_الی ؟ما صدای شلیک گلوله شنیدیم حالت خوبه؟

لعن*ت .فراموش کرده بود سیستم مخابره صوتی را خاموش کند. صدای برز نگران به گوش می‌رسید اما الی نمی‌توانست پاسخ او را بدهد. از اینکه میدانست جای آنها امن است آسوده خاطر بود .مرد از جایی که پنهان شده بود با نیشخند گفت

_ الی؟

آن عوضی جای خود را لو داده بود

_ این دیگه چه اسم احمقیه که یه حیوان روی خودش بزاره؟

الی به آرامی در کابینت را باز کرد .مرد باید آن طرف آن باشد. الی از داخل سوراخ نگاه کرد و نشانه گرفت

_ قراره به خاطر کاری که با ادی کردی با زجر و به آرامی بکشمت

الی ماشه را کشید و به طرف او شلیک کرد تا زمانی کهدیگر تیری در اسلحه باقی نمانده بود. به سرعت از آنجا دور شد. همه جا در سکوت فرو رفته بود. گوش هایش را تیز کرد تا صدایی بشنود. ابتدا مردد ماند سپس از گوشه کانتر به آنطرف نیم نگاهی انداخت. ضربان قلبش بسیار شدت گرفته بود .صدای ناله ای از آن طرف کانتر به گوش می‌رسید. آیا به او شلیک کرده بود؟ نمی‌توانست آن قدر خوش شانس باشد

روی دستها و زانوهایش خزید. اگر همانجا می ایستاد مطمئناً او را می کشتند. شاید مردی که شاتگان داشت تنها دارد نقش بازی می کند که زخمی شده و منتظر است تا الی جای خود را لو دهد تا به او حمله کند. احساس بدی داشت. تا زمانی که مشاهده کرد از گوشه کانتر خون کف زمین جاری است. نفسش را حبس کرد .سپس سرش را به آرامی از گوشه ی کانتر بیرون آورد. بدن مرد مقابل آن تکیه داده شده بود و شاتگان کنار او روی زمین افتاده بود. مرد پلک زد .به رو به رو خیره شده بود. خون تمام قسمت جلوی بدن او را پوشانده بود. الی همانطور به او خیره مانده بود

صدای مردی دیگر از اتاق پذیرایی به گوش رسید

_ بوک ؟ ادی؟

به سرعت روی پا ایستاد و از اتاق خارج شد. آرزو می کرد مرد انرژی نداشته باشد تا از پشت به او شلیک کند . بالاخره توانست بدون آنکه زخمی شود از آنجا خارج شود .امن ترین مکان کتابخانه بود. اگر می‌توانست بدون آنکه دستگیر شود خود را به آنجا برساند این شانس را داشت که خود را در آنجا پنهان کند. میتوانست اسباب و اثاثیه سنگین را مقابل در بگذارد تا مانع از آن شود که به آشپزخانه داخل شوند. با آن نقشه جدید در ذهن.. به سرعت به طرف آن رفت

مردی با صدای بلند ناسزا گفت. می دانست که او را دیده و با سرعت بیشتری دوید . به داخل آشپزخانه رفت و در را بست .مقابل در تیکه داد. صدای مردها را شنید که درست پشت سر او حرکت می‌کردند. هیچ زمانی نداشت تا بتواند چیزی پشت در قرار دهد. نفسی برایش نمانده بود. تمام دستها.. پاها و لباسش پر از خون بود .مردی فریاد کشید

_ از این طرف.. اون اینجاست

مرد دیگری جیغ کشید

_ بوک و ادی مرده ان. اون عوضی اونها رو کشته. اون حیوونه هرزه هر دوی اونها رو کشته

یکی از مردها سعی کرد در را باز کند .الی جیغ کشید و با تمام قوا در را هول داد. یک نفر با صدای خشن ناسزا گفت و به شدت به در کوبید. نیروی ضربه ان قدر قوی بود که چند اینچ او را هول داد . با دست پاچگی دنبال چیزی میگشت که بتواند با آن در را بسته نگه دارد اما چنین شانسی نداشت. به یک اسلحه نیاز دارم.نگاهش به طرف شومینه افتاد و به وسیله ای که کنار آن بو

د تمام توجهش روی سیخ متمرکز شده بود. هر دو مرد همزمان با بدن هایشان به در کوبیدند. شدت ضربه آنقدر زیاد بود که الی را به وسط اتاق پرتاب کرد .به یکی از مبل ها برخورد کرد و روی زمین افتاد. با دست و پا روی زمین حرکت کرد تا به وسیله برسد .یکی از مردها فریاد کشید. اون هرز رو بگیرید .الی سیخ را گرفت و چرخید تا با مهاجم رودررو شود .مانند یک چوب بیسبال آن را گرفته بود .با تمام قوا آن را به بدن مرد زد. به خاطر شدت این ضربه دست هایش درد گرفت. مرد از روی درد زوزه کشید و به عقب پرید .به لباسش که پاره شده بود و خون از آن بیرون می آمد خیره شد. به الی نگاه کرد و با عصبانیت گفت

_ قراره تاوانشو پس بدی

مرد دیگری یک چاقوی شکاری از جیبش بیرون آورد .دو مرد از یکدیگر جدا شدند .الی پشتش را به شومینه گرفته بود. سیخ را بین مردها تکان می‌داد . مردها فاصله بین شان را بیشتر کردند . الی نمی‌توانست همزمان روی هر دوی آنها توجه کند

چرخید و توانست یکی از آنها را زخمی کند در حالی که نفر دوم از پشت با او برخورد کرد و او را روی زمین انداخت. وزن سنگین مرد روی او افتاده بود. وقتی با زمین برخورد کرد سعی کرد جیغ بکشد اما حتی نمی توانست نفس بکشد

مردی که الی او را زخمی کرده بود نعره کشید

_ فکر می کنم اون هرزه دستمو برید. اون رو گرفتی ری ؟

مردی که روی الی ایستاده بود موهایش را کشید و محکم سر الی را به قالی کوباند. الی سعی کرد مبارزه کند اما نمی توانست از چنگ او بیرون بیاید. محکمتر الی را روی زمین فشار داد و یکی از زانو هایش را با حالتی دردناک پشت کمرش فشار میداد

_ من هرزه ی روانی رو گرفتم چاک

محکم موهای الی را به چنگ گرفته بود و او را روی زمین فشار میداد. نمی‌توانست از زیر چنگال او بگریزد

_چاک گفت

_ بذار این هرزه رو با چاقو تیکه تیکه کنیم فکر می‌کنم واقعا دست منو شکسته مثل جهنم درد میکنه

ری آنقدر به الی فشار وارد آورد که احساس می کرد هر لحظه دنده هایش در حال شکستن است. مرد دیگر سیخ شومینه را از دست او گرفت .ری با صدای خشن گفت

_ به من کمک کن بلندش کنم .می دونم چطور به این هرزه نشون بدم جاش کجاست و بعد میتونی گلوش رو ببری. تا وقتی که کاملا خون از بدنش خالی میشه و روی زمین به خودش میپیچه اونو تماشا می کنیم

الی به هیچ عنوان حتی نمی توانست تکان بخورد. فکر وحشتناکی راجع به اینکه مرد چه نقشه ای برای او دارد به ذهنش خطور کرد . دستهای خشنی زانوهایش را گرفتند و چند ثانیه بعد ری وزنش را از روی او بلند کرد. موهای او را به همراه مچ دست هایش محکم به دست گرفت. دست و پای او را گرفتند و او را از زمین بلند کردند.

الی جیغ کشید و سعی کرد مبارزه کند. سعی کرد با پا مردی که پاهایش را گرفته بود را بزند. اما اجازه نمی‌دادند الی از چنگ شان فرار کند

_بندازش روی مبل بعد برو اون طرف موهاشو بگیر

آنها بدن الی را پرتاب کردند و محکم به میز قهوه خوری برخورد کرد. درد تیز و برنده ای در پهلویش پیچید. با خود در تعجب بود که شاید یکی از دنده هایش شکسته باشد . به سختی می توانست نفس بکشد . مردها یک بار دیگر او را پرتاب کردند و این بار به مبل برخورد کرد. با دست های خشن او را محکم گرفتند. سعی کرد باز هم با چنگ و دندان با آنها مبارزه کند اما ری بدنش را محکم روی او انداخت و او را زیر وزن خود زندانی کرد. وقتی دست های محکمی پای او را گرفت و صورتش را بیشتر در مبل فرو برد جیغ کشید

وقتی فهمید نمی تواند نفس بکشد وحشت کامل سراسر وجودش را پر کرد. آنها داشتند او را خفه می کردند. ری با هیجان و نفس نفس زنان گف

_ت چاقو رو بده من

یکی از دست ها.. مو های الی را رها کرد .به سرعت صورتش را چرخاند تا نفس بکشد و زمانی که به اندازه کافی اکسیژن در ریه ها یش جمع شد با صدای بلند جیغ کشید . ری پشت پیراهن او را گرفت و با چاقو آن را پاره کرد. بر اثر وحشت بی حس شده بود .نمی دانست که آیا مرد با چاقو بدن او را زخمی کرده یا نه. کورکورانه دستش را دراز کرد و سعی داشت با چنگ به چاک بزند .

دستی وحشیانه دوباره موهای او را گرفت. این بار سعی کرد به بازوی او چنگ اندازد .ناخنهایش را در پوست او فرو کرد و مرد دوباره صورت او را در مبل فرو برد. تا دوباره او را خفه کند

الی شنید که مرد با عصبانیت فحش و ناسزا می دهد. وقتی دستش را از روی موهای او رها کرد الی نفس عمیق دردناکی کشید. آنها لباسهایش را در آورده بودند و هیچ شکی نداشت که خیال دارند به او تجاوز کنند. با شدت بیشتری جنگید و فریاد کشید

سپس ناگهان وزنی که روی او قرار گرفته بود ناپدید شد. الی به سرعت خود را از روی مبل به زمین انداخت .به سرعت نفس میکشید و با دهان باز به مردهایی که اطرافش بودند خیره شد .به سرعت سعی کرد لباس هایش را مرتب کند.

ری روی شکم روی زمین دراز کشیده بود در حالی که اسلحه ای پشت سرش نشانه رفته بود. چاک رو به دیوار چسبیده شده بود و کاملاً وحشت‌زده به نظر می‌رسید .

چهار مرد با لباس های مخصوص گروه ضربت و کاملا مشکی که حروف nso با حروف سفید روی لباس هایشان هک شده بود در اتاق ایستاده بودند و به او خیره شده بودند. الی به سرعت می‌توانست تشخیص دهد که گونه‌های جدید هستند .سر تا پا مسلح بودند و چاقو های بزرگی روی لباسشان جاسازی شده بود. از پشت سر صدای حرکاتی شنید و سرش را به طرف سر و صدا چرخاند. غضب آن جا ایستاده بود .انچنان عصبی و برانگیخته به نظر می‌رسید که مستقیم نگاه کردن به چشم هایش غیر ممکن بود

چیزی زشت درون غضب چرخید. به سختی مرد هایش را به کناری زد تا به محض آنکه جاستیک با آنها تماس گرفته بود و گفت که به خوابگاه زنانه حمله شده و الی در خطر است خود را به انجا برساند .میترسید خیلی دیر به انجا برسد و… ل*عنت.. تقریبا دیر شده بود. وقتی با سرعت به اتاق وارد شده بود و صحنه ای که روبه رویش بود را دید در حالی که آن مرد ها آماده بودند کارهای وحشتناکی با الی انجام دهند انگیزه ای جنون آمیز برای قتل درونش بیدار شد. با هر ذره از وجودش خود را کنترل می‌کرد تا به خاطر خشم و عصبانیت نعره نکشد و با چنگ و دندان مردها را تکه‌تکه نکند

حیوان درونش دلش میخواست مرد ها را در حالی که تا سر حد مرگ خونریزی می‌کنند ببیند .به سختی نفس می کشید .نگاهش روی صورت الی بود که با نفس های دردناک سعی می کرد اکسیژن را وارد بدنش کند .موهایش اطراف صورتش که کبود شده بود افتاده بودند. لباسش پاره شده بود و می‌توانست جای کبودی را روی بدن ظریفش ببیند

بوی وحشت او در فضا پیچیده شده بود و کار را برایش سخت‌تر می‌کرد تا کنترلش را نگه دارد .دلش میخواست همین حالا با دست های خالی مردها را به درک واصل کند. نگاهی به سمت دوربین های امنیتی انداخت و باعث شد کمکش کند کنترل اش را حفظ کند. میدانست اگر این دوربین ها در اتاق جاسازی نشده بودند حتی یک ثانیه هم تردید نمی کرد و این مردهای شیطان صفتی که جرات کرده بودند الی را لمس کنند را می کشت . حتی حالا هم وسوسه شده بود آن کار را بکند و با خود می گفت میتواند با با عواقب آن کنار بیاید. آنها سعی کرده بودند به زن او آسیب برساند

تصمیمش را گرفت و یک قدم تهدید آمیز به طرف یکی از آنها برداشت. در آن لحظه الی به نرمی ناله کرد. به سرعت نگاهش به طرف او چرخید. اهمیت دادن به الی اولویت اول او شده بود. بعد از آنکه مطمئن شد الی صدمه ندیده می توانست آن ح******** ها را بکشد

 

 با دهان باز نفس میکشید تا بوی ترس او را استشمام نکند و بتواند روی حیوانش کنترل داشته باشد. به هر کدام از مردها نگاه کرد. متوجه شد هر کدام از آنها هم بسیار خشمگین شده اند .می دانست که باید برای آنها نمونه باشد تا چگونه این خشم را کنترل کنند و موقعیت را در دست بگیرند. با دست به مردهایش اشاره کرد تا ان عوضی هایی که مسئول حمله بودند را از اتاق بیرون ببرند. به خودش اعتماد نداشت. حرف بزند. به شدت با خود در تکاپو بود تا آرام به نظر برسند. به طرف الی حرکت کرد .

دلش می خواست روی زمین بیفتد.. او را در آغوش بگیرد و او را آرام کند. از اینکه به موقع رسیده بود کمی احساس آسودگی می کرد .اما می‌توانست بوی مردهای انسان را روی او به مشام بکشد. و  این او را اذیت می‌کرد که بوی الی با بوی آنها مخلوط شده. الی مال او بود. لع*نت به همه اینها ..او تمام تلاش خود را کرده بود که بعد از اخطار جاستیک از او دور بماند .به اخطار جاستیک گوش داده بود .به جز چند شب که تنها سعی کرده بود از دور نیم نگاهی به او بیندازد و حالا او تقریبا نزدیک بود برای همیشه الی را از دست بدهد

 دستورها می‌توانند به جهنم بروند. او حالا الی را لمس میکرد. به آرامی حرکت کرد تا او را نترساند .می بایست مطمئن شود که او واقعا حالش خوب است .میبایست تمام بدنش را بررسی کند که زخمی نشده باشد. می دانست باید خونسردی اش را حفظ کند. می دانست که به خاطر اتفاقی که در خانه اش افتاده حالا الی از او بیزار است و نمی خواست به او نشان بدهد که تا چه اندازه برایش اهمیت دارد. آخرین چیزی که می خواست این بود که الی بفهمد می تواند تا چه اندازه عمیقا به غضب آسیب برساند. به خود دستور داد خونسرد باش.. طوری رفتار کن که میتونی در حضور اون خودت رو کنترل کنی.. او از الی مراقبت می کرد. حتی اگر بدین معنا بود که می‌بایست شب و روز از او نگهبانی دهد .میبایست با او باشد .با او صحبت کند و نزدیک او بماند. تا زمانی که کاملاً مطمئن شود او حالش خوب است. در غیر این صورت عقلش را از دست خواهد داد. آن هم با توجه به اینکه میدانست چقدر الی به مرگ نزدیک بود .می توانست برای همیشه او را از دست بدهد

الی به نگاه تیره و عصبانی غضب.. وقتی روبروی او نشست خیره شد. چند ثانیه مردد بود سپس انگشت هایش زیر چانه الی خم شدند .دستکش های چرمی مشکی پوشیده بود. همانطور که الی را بررسی می‌کرد حرکاتش  نرم و ارام بودند.  سر الی را به این طرف و آن طرف چرخاند تا صورت و گردن او را بررسی کند. چانه او را رها کرد و بدون کلمه یا هشداری  بازی های او را گرفت و به نرمی او را بالا کشید تا سر پا بایستد. وقتی تقریباً پاهایش سست شدند و نزدیک بود روی زمین بیفت غرش نرمی  از گلوی غضب بیرون آمد و یک بار دیگر چهره اش عصبی شد

 این باعث شد الی بترسد و با خود در تعجب بود چرا غضب این صدای وحشتناک را برای او در می آورد. دستهای غضب بازی های او را رها کردند. اما کمتر از یک چشم به هم زدن خم شد و پشت پاهای او را گرفت و الی را میان بازوهای خود محکم به سی*نه چسباند. به الی نگاه نمی کرد

به مرد هایش گفت

_ می خوام اون رو تمیز کنم و مطمئن بشم که صدمه ندیده باشه. اون عوضی ها رو بیرون نگه دارد. هیچ کس حق نداره داخل خوابگاه بیاد

مردی با چهره ای خشن و موهای مشکی بلند سرش را تکان داد

_متوجهم

 غضب شروع به حرکت کرد. الی چند ثانیه مردد بود..سپس بازو هایش را دور گردن او حلقه کرد .خسته بود و تمام بدنش درد میکرد و آنقدر از لحاظ روحی روانی آسیب دیده بود که اهمیت نمی داد غضب او را کجا ببرد .گونه اش را روی شانه او قرار داد و چشمهایش را بست. بنا به هر دلیلی که باشد او و مرد هایش آمده بودند و او را از یک مرگ وحشتناک نجات داده بودند

 چند دقیقه بعد با فکر اینکه ممکن بود چه بلایی بر سرش بیاید و چگونه به قتل برسد خودش را به غضب بیشتر چسباند . اینکه بدن غضب چگونه منقبض شد از نظرش دور نماند .اگرچه به راه رفتن ادامه داد .وقتی غضب ایستاد و با پایش به چیزی ضربه زد الی چشمهایش را باز کرد. در را باز کرد تا الی را داخل حمام زنانه ببرد .به اطراف نگاهی انداخت. به طرف کانتر حرکت کرد. به نرمی الی را پایین گذاشت تا گوشه ی کانتر بنشیند. وقتی غضب به آرامی خود را عقب کشید الی می بایست اجازه دهد تا او برود

 غضب چرخید و به اطراف نگاهی انداخت. الی با خود در تعجب بود به دنبال چه می گردد و بعد از آنکه متوجه شد گوشه های اتاق را نگاه میکند فورا می‌دانست به دنبال چیست .به نرمی گفت

_ هیچ دوربینی اینجا نیست. گروه امنیتی میخواست اینجا دوربین نصب کنه اما من به خاطر حریم خصوصی زن ها مخالفت کردم

 سرش را تکان داد و توجهش را به سینک کنار او معطوف کرد .کفش هایش را بیرون آورد و آنها را روی کانتر پرتاب کرد. دست هایش را شست .آنها را با حوله خشک کرد. الی و او را تماشا می کرد و زمانی که یک مشت حوله کاغذی بیرون آورده و کنار الی روی کانتر گذاشت ابروهایش را بالا برد

 تمامی حوله های کاغذی را بیرون آورد و به طرف بعدی حرکت کرد

_ فکر می کنم این خیلی زیاده

غضب به او اخم کرد  .بقیه دستمال ها را پایین گذاشت و با حرکاتی نرم و روان بطرف او حرکت کرد .

_حالا لباسات رو در بیار

 الی با صدای بلند نفسش را حبس کرد و دهانش باز ماند

_من اینکارو نمیکنم

   غضب  به او غرش کرد

_ سراپای تو رو خون و بوی اون عوضی ها پوشونده . خیال دارم بشورمت و بفهمم آیا زخمی شدی و صدمه دیدی یا نه .اگه نمیتونی لباسهات رو بیرون بیاری پس من این کارو برات می کنم

 الی آرام شد. حالا میفهمید چرا چنین درخواست دیوانه واری از او داشت

_ میخوای منو تمیز کنی؟ تا زخم هام رو چک کنی؟ فقط همین ؟

چشمهایش باریک شدند

_ ترجیح میدی یکی از مردهام رو به داخل بفرستم تا لباست رو در بیارن؟ گروه امنیتی شما هنوز هم سعی میکنه خودش کنترل این وضعیت رو به دست بگیره. ممکنه برای مدتی اینجا باشیم .یکی از ما می‌بایست لباسات رو بیرون بیاره و تمیزت کنه تا بفهمیم چقدر اسیب دیدی. همین حالا تصمیم بگیری که این کار باید من انجام بدم یا یکی از مردهام . نمیخوام زمانم رو هدر بدم و این کاریه که تو داری می کنی

 الی دندانهایش را به یکدیگر فشار داد. گاهی اوقات او می توانست یک ح******* بی ادب باشد. الی همین حالا بدترین اتفاق زندگی اش برایش رخ داده بود و لازم نبود غضب تا این اندازه با او تند و بی ادبانه رفتار کند.

_ فکر می کنم خودم میتونم از پسش بر بیام

_قبلاً که میخواستی سرپا بایستی تقریبا روی زمین افتادی و من تو رو گرفتم. تو حتی نمیتونی راه بری

_من همین حالا دو تا مرد رو کشتم. ممکن بود به طرز وحشتناکی به من تجاوز بشه. و خیال اونا داشتن من رو به قتل برسونن . منو ببخش لعنت*ی  اگه یکم زانوهام شل شد

غضب به او نزدیک تر شد

_ تو دو نفر رو کشتی؟ وقتی صدات رو شنیدم به دنبالت مستقیم به طرف کتابخونه اومدم و بقیه خونه رو ندیدم.

_ اونها که خودشون همدیگر رو نکشتند

هنوز هم می لرزید .واقعیت آنچه که انجام داده بود و از آن جان سالم به در برده بود کم‌کم در او نفوذ می‌کرد .خون از چهره اش پاک شد و موجی از سرگیجه باعث شد در جایی که نشسته بود پیچ بخورد و تقریبا به زمین بیفتد

_ من کشتمشون. من واقعا اونها رو کشتم

غضب  به نرمی غرش کرد  وزیر لب ناسزا گفت

_ از خودت دفاع کردی. به این چیزا فکر نکن شیرینم. تو هیچ چاره دیگه ای نداشتی. با حذف کردن اونها به دنیا کمک کردی. اگه اینکارو نمیکردی اونها بدون ثانیه ای تعمل می‌کشتنت

بقیه فاصله را کم کرد تا زمانی که تنها چند اینچ با یکدیگر فاصله داشتند .جلوی لباس الی را گرفت و آن را بالا کشید

_میفهمی چی میگم ؟اونها لیاقت این نگاه خالی توی چشم هات رو ندارن. با من بحث کن. با من صحبت کن . اما به یه چیز دیگه فکر کن .از هم نپاش. چون طاقت ندارم اشک هات رو ببینم .از دست من عصبانی شو

 الی پلک زد تا اشک هایش فرو نریزد. وقتی که غضب با او با مهربانی رفتار می‌کرد باعث می‌شد احساساتش بیشتر قلیان کنند.او زیباترین چشم های دنیا را داشت. میل به اینکه خود را به آغوش او بیندازد و محکم به او بچسبد تقریباً الی را از پا درآورد. قبل از آنکه بتواند خود را واقعاً به آغوش او بیندازد غضب نگاهش را از او گرفت

_ باید همین حالا تمیزت کنم .واقعا نمیتونم بوی اون ها رو روی بدن تو تحمل کنم. این یه چیز غریزی برای گونه‌های جدیده. باید منو درک کنی. غرایزم گاهی اوقات اونقدر شدید میشه که اگه همین حالا بوی اونها را از روی بدن تو پاک نکنم مطمئن نیستم که همین حالا بیرون نرم و سر اونها را از تنشون جدا نکنم

الی سرش را تکان داد خ

_یلی خوب. اگرچه اگه کسی این بلا رو سر اون عوضی ها بیاره اعتراضی نمیکنم .اما نمیخوام این کارو بکنی. به دردسر میفتی

  می‌خواست با دستها بدنش را بپوشاند اما غضب دست های او را گرفت و اجازه نداد

_ با خون اونها خودت رو نپوشون. از روی سینک پایین بیا . من تمیزت می کنم

 صدای جذاب و آرام غضب باعث شد آرام تر شود.  الی اگرچه سعی می کرد به روی خودش نیاورد اما متوجه شد که غضب با کلماتی محبت آمیز.. او را شیرینم خطاب کرده بود.. و این باعث می شد کمی قلبش گرم تر شود

 پاهایش به زمین رسیدند و کمی سر خورد . غضب او را محکم گرفت. حوله ها را خیس کرد و به آرامی خون های روی بدن الی راشست

غضب بیخ گوش الی به ارامی گفت.. کفش هات رو در بیار . و الی از او اطاعت کرد . همانطور که به شستن او ادامه می داد گفت

_ یکم دیگه قوی باش. حالا دیگه در امانی و هیچ کس نمیتونه بهت اسیبی برسونه. هرکس که بخواد چنین کاری کنه باید از من بگذره. بهت قول می دم دیگه هرگز اجازه نمی دم چنین اتفاقی برات بیفته

الی حرف او را باور می کرد

_باشه

 به آرامی او را کاملا تمیز کرد . با صدای عمیقی گفت

_ این بهترین کاریه که از دستم بر میومد اما به یه دوش نیاز داری. نمیتونم خون بیشتری ببینم

 الی چشمهایش را باز کرد و از آینه به تصویر او خیره شد.سپس دهانش از شوک باز ماند

غضب پشتش را به او کرده بود و داشت لباس هایش را در می آورد

_داری چه کار می کنی؟

_ به چیزی تمیز و خشک نیاز داری تا بپوشی. فکر کردم بهت لباس زیر وپیراهنم رو بدم

 از روی شانه به او نگاه کرد و گفت

_میخوای از این حمام برهنه بیرون بری؟

چشمهای تیره اش باریک شده بودند

_بهت اجازه نمی دم پس حتی فکرش رو هم هم نکن . همچنین اگه بهم بگی بیرون برم و یه مرد دیگه رو داخل بفرستم تا لباسش رو بهت بده تا تنت کنی همچین اتفاقی نخواهد افتاد

 الی سرش را تکان داد و با دست بدنش را پوشاند

_لطفاً لباست رو بهم قرض بده. متشکرم

غضب سرش را برگرداند

_ مجبور نیستی وقتی لباسم رو عوض می کنم منو نگاه کنی

 الی متوجه شد که به بدن زیبای او خیره شده بنابراین چشم هایش را محکم به یکدیگر فشار داد. به نظر می رسید تا ابد طول کشید تا غضب  کارش را تمام کرد

_میتونی نگاه کنی ..بیا

 الی چشمهایش را باز کرد و فهمید غضب به او نزدیکتر شده تقریباً او را لمس می کرد. پشتش را به الی کرده بود و از بالای شانه لباس هایش را به طرف او دراز کرده بود. الی چرخید و آنها را از او گرفت. دوباره متوجه شد که  غضب تا چه اندازه از او بلند قد تر و بزرگتر است

_ متشکرم

_ من بهت بدهکار بودم

الی دندانهایش را به هم فشرد تا پاسخ بی ادبانه ای ندهد. نیازی نبود حالا این را به او یادآوری کند.

 در عوض به سرعت لباس پوشید .لباس‌هایش هنوز هم بوی او را می دادند و گرمای بدن او روی آنها بود. از اینکه دوباره بدنش پوشیده شده بود خوشحال بود

_حالا میتونی بچرخی

 غضب به آرامی به طرف او چرخید. از اینکه زیر جلیقه ضد گلوله اش لباسی به تن نداشت بسیار جذاب به نظر می رسید. ماهیچه های بسیار قطور و چشم گیری در معرض نمایش بودند. الی نگاهش را از ماهیچه های او بر گرفت و آستین لباسش را بالا زد. غضب به او نزدیک شد. دستهای الی را کنار زد و در عوض به او کمک کرد و آستین هایش را برایش تا زد

_ نمیدونستم شما پسرا تیم امنیتی خودتون رو دارید

 نفس عمیقی کشید

_ آره خوب.. ما نمی تونیم به انسانها اعتماد کنیم که کاملاً از ما محافظت کنن. ما پنهانی تمرین می کردیم و هیچ کدام از مردم من تا حالا از این قضیه باخبر نبودند. ببین انسان ها امروز چطور بی کفایت عمل کردند. تاسیسات مرسیل ما رو با هدف های نظامی و جنگاوری پرورش داده. هر یک از ما می تونیم بقیه رو به خوبی اموزش بدیم و همچنین ما خیلی سریع یاد می گیریم

_ چرا پنهانی اینکارو می کردید؟ اینجا خونه ی شماست میتونید هرکاری که دوست دارید بکنید

_ اینو به مردمت بگو

 کمی تامل کرد

_وقتی از اونها درست با همین هدف خواستیم که مکانی به ما بدن تا تمرین کنیم و قوانین و دستورالعمل های نظامی رو به ما آموزش بدن درخواست ما رو نپذیرفتند. حالا ما خودمون این کارو میکنیم. دور از چشم اونها

 الی گفت

_ متاسفم که  به این کار مجبور شدید

 نمی دانست چه چیز دیگری بگوید .

_اما این رو چرا از من پنهان کردی؟

 شانه‌هایش را بالا انداخت.  دستش را بالا آورد اما نزدیک صورت او متوقف شد. الی نمی توانست مقاومت کند. صورتش را نزدیکتر آورد تا نوک انگشت های او گونه اش را نوازش کرد .دست های او روی گونه های الی سر خوردند و داخل موهایش فرو رفتند. الی گونه اش را کف دست او چسباند

 وقتی او را نوازش می کرد آرام تر می شد. این را با صدای بلند نگفت اما از اینکه حتی تحت این شرایط وحشتناک او را دوباره میدید خوشحال بود. چشم هایش را به طرف او بالا آورد

_متشکرم که منو نجات دادی

 برای چند ثانیه احساساتی ناشناخته چشمهای تیره زیبای او را روشن کرد

_ بهت گفتم که دیگه نمیخوام بمیری

  گونه او را نوازش کرد

_نگرانت بودم

 

 الی چند لحظه مردد بود .

_چند تا از زن های شما به من گفتن که از بیرون خوابگاه رو زیر نظر داشتی ..چرا اونجا بودی؟

 گونه هایش قرمز شدند. مانند اینکه این مسئله او را خجالت زده می‌کرد. اما سپس حالت چهره اش را خالی گرفت. دستش را عقب کشید

_دوست دارم بدونم دشمنام کجا هستن

 غرید

_ خون ها مال تو نبودن. چند جای کبودی داری اما زنده میمونی ..کارهایی برای انجام دادن دارم ..باید ببینم چه اتفاقی  افتاده

 با این کلمات خشن مانند این بود که به او سیلی زده و داشت به او می گفت که آنها با یکدیگر حتی دوست هم نیستند. الی نگاهش را از او گرفت

_ کفشهام رو میپوشم

_ این کار رو نکن. کفش هات خونیه  و من همین حالا تو رو تمیز کردم

زمزمه کرد

_ نمیتونم دوباره این کارو بکنم …اونقدر قوی نیستم

 آن چه معنی می داد ؟ الی مطمئن نبود .به سمت درحمام به راه افتاد .غضب دستکش های چرمی اش را پوشید و با یکدیگر از اتاق خارج شدند .جلوتر از الی به راه افتاد و او را رها کرد تا به دنبالش بیاید .الی به پشت سر او خیره شده بود .با خود در تعجب بود چه فکری در آن می گذرد؟

کاملا رفتاری دوستانی با الی داشت تا آنکه  درباره دشمنی صحبت کرده بود  .۴ تا از نیروهای NSO  از در خوابگاه محافظت می‌کردند.. دارن ارتینو و  ده ها نفر از  گارد حفاظتی اش منتظر مانده بودند و به غضب خیره نگاه می کردند

_ مرد های تو به من اجازه نمی دادن که به داخل بیام

ارتینو فوحش زننده ای زیر لب داد و با دست به نیرو هایش اشاره کرد تا به داخل بیایند.نگاه عصبانی اش از بدن الی گذر کرد و به طور مشخصی منقبض شد

نگاهش روی لباس زیر مردانه ای که پوشیده بود متمرکز شده بود .دهانش باز ماند.چرخید و به غضب خیره شد. غضب شانه اش را بالا انداخت

_اون به لباس نیاز داشت. اگه از لحاظ نگهبانی کار تیمت افتضاحه باید توی تمام طبقات حداقل حوله و حمام قرار بدی. شاید مردمی که نتونستید ازشون محافظت کنید نیاز داشته باشن بعد از اینکه تونستن خودشون خودشون رو نجات بدن.. با دوش گرفتن آرامش پیدا کردن. حوله کاغذی نمیتونست از نجابت اون محافظت کنه . لباس های من پوششی بهتر از این بود که  برهنه این ور اون ور راه بره

 الی دستش را روی دهانش قرار داد تا لبخندش را پنهان کند . ارتنیو  قرمز شد .غضب به مردهایش اشاره داد و آنها بدون نگاهی به پشت سر خوابگاه را ترک کردند .ارتینو  رو به الی کرد

_میتونی باور کنی همین حالا این حرفا رو به من زد ؟

و با خشم و عصبانیت به الی خیره شد. الی با دقت کلماتش را انتخاب کرد. در موقعیتی نبود که او بگوید اکثر اوقات از لحاظ امنیتی کارش خوب نیست

_ واقعاً باید حداقل یه حمام توی طبقه اول درست کنی ..و حوله های بیشتری اینجا قرار بدی شاید یه روز به کار بیاد

  نگاهش را از صورت متحیر او بر گرفت و به طرف یکی از مبل ها حرکت کرد . روی آن نشست بی نهایت خسته و فرسوده شده بود. دلش می خواست گریه کند یا نوشیدنی بنوشد. یا شاید هر دوی آن ها را نیاز داشت

………………………..

 غضب بیرون ..در پیاده رو درحالی که روبه روی مردهایش ایستاده بود از بالای شانه های آنها به الی نگاه می کرد. همانطور که روی مبل نشسته بود بسیار خسته و رنگ پریده به نظر می رسید. برای اینکه او را تنها رها کند به  هر ذره از اراده اش نیاز داشت. درحالی که دلش می خواست  او را در آغوش بگیرد و به او آرامش دهد. اگر شروع به گریه کردن کند به سرعت به داخل خوابگاه خواهد رفت و بدون توجه به اینکه چقدر احمقانه به نظر خواهد رسید او را بغل خواهد کرد و به او دلداری می‌دهد

تلفنش به صدا درآمد

_بله جاستیک

_وقتی داخل حمام بودی با زن انسان چه کار کردی؟ دوربین های امنیتی وقتی اونو بغل گرفته و به داخل حمام بردی فیلم برداری کردن اما داخل حمام دوربینی وجود نداره ..همه چیز خوبه؟

 بدن غضب منقبض شد

_بله

_اگه اون به کمک نیاز داشت واقعا می بایست یکی از زنها مون رو باهاش به داخل می‌فرستادی. در مورد اون زیاد با هم صحبت کردیم دوست من .حالت خوبه ؟

غضب  صدایش را پایین آورد

_ اونها اون رو لمس کردند و بهش آسیب رسوندن. اما من خون سردی خودم رو حفظ کردم

_ خوبه .. کارت واقعاً خوب بود. من واقعا بهت افتخار می کنم. انسانها از اینکه گروه ما زن رو  نجات دادن به شدت عصبانی هستند. وقتی فهمیدند ما گروه حفاظتی خودمون رو داریم زیاد خوشحال نشدن

_ اینجا هوم لند ماست. رئیس جمهور ایالات متحده به ما گفته که اینجا خونه ی ماست و وقتی این توانایی رو به دست آوردیم.. میتونیم خودمون اون رو اداره کنیم

_ میدونم. تنها به خاطر این که ندانسته از تاسیسات مرسیل حمایت کردند احساس گناه می کنن و میخوان اوضاع رو برای ما بهتر کنن و اگه انگشت اتهام به طرف اونها بگیریم وجه خوبی در انظار عمومی برای اونها نخواهد داشت .می بایست تا وقتی قدرت خودمون رو بیشتر می کنیم با اونها بسازیم. مکالمه ی با دارن ارتینو  به نظر دوستانه نبود. درباره چی صحبت کردید؟

_ از اینکه گروه امنیتی خودش شکست خورده بود و ما تونستیم با موفقیت عمل کنیم ناراحت بود .. از این که به گروه امنیتی خودمون دستور دادم به هیچ کسی ..تا وقتی از سلامت کامل الی مطمئن نشدم.. اجازه ورود نده ناراضی بود

  جاستیک چند لحظه مردد

_بود نیاز دارم در این لحظه تسلط و کنترل کامل روی خودت داشته باشی. تو دست راست من هستی و تمام مردم ما برات احترام قائل هستند و در این لحظه از تو راهنمایی می خان

غضب حالی که نگاهش هنوز هم روی الی بود گفت

_ نیازی نیست نگران باشی .میدونم که نمیتونم اونو داشته باشم

 جاستیک به نرمی گفت

_ ارزو میکردم کاش میتونستی .تو لیاقت خوشحالی رو داری. به خوابگاه مردانه برگرد. من هم به زودی به اونجا میام تا دستورات رو به مردها مون بدم

 فصل  هشتم

ریس بوریس به الی خیره نگاه کرد

_همین حالا توضیحی برای امتناع کردنت می خوام

 الی با  عصبانیت به او خیره شد

_باید چی رو توضیح بدم ؟منو مجبور نکن یه بار دیگه همه اینها راو توضیح بدم. تا حالا صد بار همه چیز رو تعریف کردم. فقط به این دلیل که تو ..با اینکه اونا گروه حفاظتی خودشون رو داشته باشن مشکل داری.. قرار نیست داستان  من تغییر کنه. غضب به من کمک کرد که توی اون حموم خون ها رو از روی بدنم پاک کنم. اونقدر شوکه شده بودم که نمی تونستم روی پاهام حتی بایستم تا چه برسه به اینکه راه برم. می بایست دو مرد رو میکشتم و من یک شخص غیر نظامی ام

 با عصبانیت پاسخ داد

_خودم اونو میدونم

_ اگه ویدیو ها رو دیده باشی پس میدونی که غضب مجبور شد منو حمل کنه. لباس هام خونی و پاره بود و اون لباس های خودش رو به من قرض داد .کار شرافتمندانه رو انجام داد .مشکل تو چیه ؟

سرپا ایستاد. خود را مجبور می‌کرد با مشت به صورت افسر  نکوبد

_اون به طور نا شایستی تو رو لمس کرد و من می خوام به صورت رسمی تا ساعت ۶ امشب براش یک شکایت نامه پر کنی. میبایست بهشون نشون بدیم نمیتونن هر غلطی که دلشون میخواد انجام بدن. اونها اجازه رو ندارد هر کاری که می خوان انجام بدن

 غیر قابل باور بود. الی با دهان باز به او خیره شد

_من هرگز چنین کاری نمی کنم .اون به هیچ عنوان به طور ناشایستی به من دست نزد. اگه فقط می‌خواهی به یه نفر نشون بدی که رئیس کیه..پای منو به ماجرا نکشون

 حرفهای الی را  ناشنیده گرفت

_مشخصه که تو جلوش برهنه شدی و اون هم جلوی تو برهنه شده. .. به خاطر این که می خواست لباس زیر لعنتی اش رو  بهت بده..این کار کاملا غیر قابل قبوله.. همین حالا این شکایت رو بنویس.. این یه دستوره

 الی آنقدر عصبانی بود که فریاد کشید

_ هیچ دوربینی داخل اون حمام نبود. نمیدونی چه اتفاقی داخل اون جا افتاد

_ میتونم حدس بزنم ..پس جریان اینه خانوم براور ؟ به افسر غضب نظر داری ؟ شاید شما دو نفر کاری بیشتر از رد و بدل کردن لباس انجام دادید. آیا با هم رابطه جنس*ی داشتید؟

 الی یک قدم عقب برداشت و مشت هایش گره شدند.  بدجور دلش میخواست با مشت به او بزند . به سختی می‌توانست کنترلی روی عصبانیت خود داشته باشد. ریس بوریس دیگر از حد خود تجاوز کرده بود

_ تو یه عوضی ذهن خرابی ریس بوریس . غضب  و تیمش زندگی من رو نجات دادند .وقتی اون متجاوز ها در خوابگاه ها رو شکوندن و به خوابگاه حمله کردن تو و افرادت کدوم جهنمی بودید  ؟ وقتی اون مردها  من رو دنبال کردند و من مجبور شدم دو مرد رو  بکشم افراد تو کجا بودن؟  وقتی اون عوضی ها خیال داشتند جلوی دوربین های امنیتی تو به من تجاوز کنن و من تیکه پاره کنن تیم امنیتی تو کجا بود؟ بزار بهت بگم کجا بودن.. داشتن توی اتاق کنترل …جایی که کاملا جاشون امن بود این صحنه رو نگاه میکردن..  تیم حفاظتی NSO  و افسر  غضب زندگی من رو نجات دادند و برای اینکه  روشنت کنم باید بهت بگم وقتی خودم رو تمیز کردم اون پشتش رو به من کرد و تمام مدت رو به دیوار ایستاده بود .چشمهاش بسته بودن.. هرگز منو برهنه ندیده و من هرگز حتی یک اینچ از پوست بدن اون رو ندیدم به جز بازوهاش.  ازم می خوای شهادت اشتباهی پر کنم فقط به این دلیل که اونها جون همه رو نجات دادند و وضعیت رو تحت کنترل درآوردن ؟اون هم وقتی گروه امنیتی  آشغال تو در برابر قدرت اونها مثل یه جوک خنده دار عمل کرده بود ؟

ریس بوریس  سرپا ایستاد

_ تو اخراجی. آشغالاتو جمع کن و همین حالا از اینجا برو. اگه ببینم یک ساعت دیگه اینجا هستی خودم شخصا تو رو بازداشت می‌کنم و به گروه امنیتی اشغالم دستور میدم پرتت کنن بیرون.. و به پلیس محلی میگم  یه خونه جدید توی زندان شهر بهت بده

الی سرش را تکان داد

_تو یه خوک بی عرضه ای

 چرخید و به سرعت از دفتر بیرون رفت .همانطور که به طرف بیرون می‌رفت اشک در چشمهایش جمع شده بود .تنها یک ساعت فرصت دارد تا همه چیزش را جمع کند و تنها خانه ای که می‌شناخت را ترک کند. او دیگر هیچ خانه ای نداشت. تنها چند هزار دلار در حساب بانکی خود داشت و هیچ کاری هم نداشت. چیزی که بیشتر از همه برایش درد ناک بود این بود که دلش برای زن هایی که تازه با آنها دوست شده بود تنگ می شد

 وقتی به نگهبان امنیتی مقابل در رسید و می‌خواست از او عبور کند ناگهان با رفتار بی ادبانه راه او را سد کرد

_ ریس بوریس  به من دستور داده که کارت امنیتی تو رو بگیرم و مستقیم از هوم لند  بیرونت بیندازم. دستور داده وسایل شخصیت طی یک ساعت دیگه به دروازه ورودی هوم لند منتقل بشه

 وقتی فهمید حتی نمی تواند وسایلش را جمع کند یا با زن هایی که با آنها دوست شده بود خداحافظی کند کاملا شوکه شد .فکرش به طرف غضب کشیده شد …هرگز دوباره او را نخواهد دید. تمام وجودش درد گرفت.. ممکن بود الی انسان مورد علاقه غضب نباشد… اما این که هرگز نتواند او را ببیند باعث می‌شد احساس بدبختی کند

  وقتی نگهبان دستش را روی اسلحه اش گذاشت که اگر الی جنجال به پا کند او را به زور وادار کند …الی سرش را تکان داد اگر مقاومت می‌کرد تنها شرایط بدتر می‌شد  .کارت امنیتی اش را به دست نگهبان داد .نگهبان اسلحه را رها کرد اما بازوی او را گرفت

_خودم میتونم راه برم مچکرم

سعی کرد دستش را پس بکشد اما نگهبان دست او را محکم تر گرفت و چنین اجازه ای را به او نداد

_ به من دستور داده شده اگه هرگونه مقاومتی کردی خودم  شخصاً تو رو  بازداشت کنم و به پلیس محلی تحویل بدم

 الی مقاومت نکرد اما در عوض  چانه اش را بالا گرفت .سعی کرد با اشک های بیشتری که سعی داشتند از چشم هایش جاری شوند مبارزه کند .مرد با خشونت دست او را کشید و او را وادار به حرکت کرد .دو نگهبان امنیتی دیگر بیرون منتظر بودند . یکی از آنها کارت امنیتی الی را با خشونت از دستش کشید . به نظر می رسید ریس بوریس حسابی  از دست او عصبانی شده … عوضی….

 نگهبان ها در چهار طرف او قرار گرفتند. نگهبانی که دست او را گرفته بود همچنان با خشونت او را به دنبال خود می‌کشاند. عملا الی را در صندلی عقب ماشین هول دادند.  وقتی ماشین حرکت کرد چشم هایش را بست می دانست او را از اینجا بیرون خواهند کرد… از هوم لند …و از  زندگی غضب

 

 

الی به بیرون دروازه میان جمعیت معترضان هول داده شد . همانطور که انجا منتظر ماشین اش ایستاده بود اضطراب مانند خوره جانش را می خورد .به گروه ضد گونه های جدید خیره شد و سپس به سرعت.. وقتی یکی از انها با حالتی مشکوکانه به او نگاه کرد.. نگاهش را  برگرفت .وقتی چند نفر از معترضین به او نزدیک شدند خودش را به دروازه نزدیک تر کرد .یکی از نگهبان‌ها در حالی که دستش را به طرف اسلحه میبرد گفت

_ برگرد عقب

الی سر جا خشکش زد

_ منتظر ماشینم هستم .اونها از من خوشوشن نمیاد

 سرش را به طرف جمعیت پشت سر اشاره داد

_حداقل نمیتونم اینجا بمونم تا در امنیت باشم ..تا موقعی که ماشین میرسه ؟ این درخواست زیادیه ؟

نگهبان نیشخندی زد

_ برگرد عقب پشت خط یا مجبورت می کنم برگردی

 الی چرخید و ده قدم از دروازه دور شد تا به خط کشی خیابان برسد. یکی از مرد ها در جمعیت به او خیره شد و نزدیک تر امد. ظاهر خشنی داشت و مانند این بود همین حالا از زندان  ازاد شده و روی بازوهایش به صورت بی کیفیت تاتو شده بود

_تو کی هستی؟ از داخل اومدی. جزو یکی از اون عاشقان حیواناتی ؟

 یکی از زن های معترض به الی خیره شد و به طرف نگهبان چرخید و از او پرسید

_این زن کیه؟

 نگهبان به الی حتی نگاه هم نکرد

_ این جا کار می کرد اما همین حالا اخراج شده

اللی با دهان باز به نگهبان خیره شد که به این اسانی هویت او را لو داده بود و می‌توانست احساس خصومت اطرافش را که به وضوح بالاتر رفته بود احساس کند. می خواست به دروازه نزدیک تر شود اما نگهبان که اسلحه در دست داشت سرش را برای او تکان داد

_بهت دستور دادم بری عقب

 یکی از معترضین فریاد کشید

_اره.. چرا نمی اینجا ه*رزه.. دوست داریم باهات صحبت کنیم

دوباره به جمعیت نگاه کرد که داشتند به او نزدیک تر می شدند. تابلوهایی که به دست گرفته بودند را مانند چوب بیسبال به دست گرفته بودند و ترس و وحشت سراسر وجود الی را فرا گرفت. الی به نگهبان گفت

_ اگه کسی از اینها به من اسیب برسونه از همه شما شکایت می‌کنم

نگهبان با عصبانیت گفت

_پس اینجا رو ترک کن

_ نمیتونم.. لوازم شخصیم همراهم  نیست. حتی کیفم  همراهم نیست

 لبخند سردی تحویلش داد

_ به من مربوط نیست .شنیدم میخواستی همه ما رو اخراج کنی تا اون گونه های جدید کار ما رو از ما بگیرن

 صدای عصبانی مردی از جاده باریک امد

_ اینجا چه خبره؟

 الی به بالا نگاه کرد. گونه های جدید را با اسم یا با چهره نمی‌شناخت ..اگرچه می توانست بگوید که مرد یکی از گونه‌های جدید است و لباس گارد ویژه ای که پوشیده بود حروف NSO  روی ان نوشته شده بود. نگهبان مقابل دروازه گفت

_هیچی

 گونه جدید اخمی کرد و به الی نگاه کرد

_من یک افسر NSO هستم و الان شیفت کاری منه. تو چرا اینجایی ؟

_اخراج شدم

 از بالای شانه به جمعیت پشت سرش نگاه کرد

_ میبایست منتظر ماشینم بمونم تا اونو برام بیارن و بتونم از اینجا برم . نگهبان به من اجازه نمیده که داخل هوم لند منتظر بمونم

یک نفر از میان جمعیت چیزی به طرف الی پرتاب کرد و به بازوی او برخورد کرد. از درد به خود پیچید و چرخی زد تا  ببیند چه چیزی به او پرتاب شده .قوطی نوشابه ای روی زمین افتاده بود و مایع تیره رنگی روی زمین پخش شده بود. یک نفر دیگر چیز دیگری پرتاب کرد و الی چند قدم از جمعیت فاصله گرفت و به ندرت بطری اب از کنار سرش گذشت. افسر NSO  دستور داد

_ بذار بیاد داخل ..همین حالا

 نگهبان توضیح داد

_اون اخراج شده. دیگه مشکل لعنتی ما نیست

_ دارم بهت دستور میدم همین حالا بهش اجازه بدی بیاد داخل و از ایمنی و سلامت اون اطمینان حاصل کنی.. منو مجبور نکن دوباره حرفام رو تکرار کنم

 وقتی یکی از نگهبان ها با بی‌میلی دروازه را باز کرد اسودگی خاطر سراسر وجود الی را فرا گرفت. یک نفر دیگر وسیله ای را پرتاب کرد و به شانه او برخورد کرد.نمی دانست این بار  چه چیزی را به طرف او پرتاپ کردند اما به شدت درد می کرد. جمعیت به سرعت شروع به پرتاب کردن اشیای دیگری به طرف او کردند. اما دروازه پشت سرش بسته شد .در حالی که شانه اش را ماساژ میداد به طرف بالا نگاه کرد .می خواست از افسر تشکر کند اما او ناپدید شده بود

  در حالی که پشتش را به جمعیت معترض کرده بود چشم‌هایش را بست. به شدت خسته بود. دلش میخواست دراز بکشد. خودش را بغل کرده و منتظر ماند

_خانم براور ؟

 الی چشمهایش را باز کرد و از اینکه غضب را با افسری که به او اجازه داده بود تا به داخل بیاید دید متعجب شد. غضب به شدت عصبانی به نظر می رسید .تنها با دیدن او ضربان قلبش به شدت بالا تر رفت.  تقریبا چهار قدم ان طرف تر از الی ایستاد

_اینجا چه خبره ؟ اسلید درباره اتفاقاتی که بیرون افتاد به من اطلاع داد

 نگاهش سر تا پای او را از نظر گذراند

_ صدمه دیدی ؟

الی سرش را تکان داد .تصمیم گرفت به او نگویند که دست و شانه اش درد میکند . افسر NSO ای که او را نجات داده بود با کنجکاوی به او نگاه می کرد

_ متشکرم که کاری کردی تا بهم اجازه دادن داخل منتظر ماشین بمونم. اون بیرون  اوضاع داشت ناجور میشد

  سرش را برای الی تکان داد و الی توجهش را به غضب بازگرداند. لب هایش را گاز گرفت. برای چند ثانیه دو دل بود ..سپس تصمیمش را گرفت. می بایست به غضب اخطار می داد و به او می‌گفت چه در سر ریس بوریس  میگذرد .همچنین می‌خواست با او خداحافظی کند . به نگهبان هایی که نزدیک انها ایستاده و به حرف های انها گوش می دادند نگاه کرد و سپس گفت

_ میتونیم به طور خصوصی با هم صحبت کنیم ؟

غضب اخم کرد اما سرش را تکان داد . . چرخید و گفت

_دنبالم بیا

 ناگهان نگهبانی که کنار الی ایستاده بود بازویش را به چنگ گرفت و گفت

_اون همین جا میمونه .ریس بوریس به من دستور داده که باید بیرون بمونه و حتی اجازه نداشتم اون رو داخلی راه بدم .. اما اجازه نمیدم از اینجا بیشتر جایی بره

غضب با عصبانیت چرخید و غرش کرد

_ دستت رو ازش بکش

 عصبانیت اش کاملا مشخص بود

_رئیس تو از ما  دستور میگیره و این زن همین حالا با ما میاد و تو همین جا میمونی فهمیدی؟  دیگه اونو لمس نکن

 نگهبان حیرت زده به نظر می‌رسید اما الی را ازاد کرد و یک قدم عقب برداشت. هر سه نفر شروع به حرکت کردند. وقتی مطمئن شد نگهبان ها نمی‌توانند حرف‌های ان‌ها را گوش کنند چرخید و به غضب رو کرد..  نگاه غضب مهربان تر شد و پرسید

_میخواستی راجع به چی خصوصی صحبت کنیم ؟

_می خواستم بهت هشدار بدم که ریس بوریس حسابی از دست تیم امنیتی شما عصبانیه ..سعی کرد منو وادار کنه یه شکایت جعلی بر الیه تو پر کنم. مطمئنم دوباره سعی می کنه وتا یه نقشه دیگه بچینه .از اینکه سعی دارید کنترل جامعه خودتون رو به عهده بگیرید حسابی عصبانیه . فقط میخواستم بهت اطلاع بدم کمی

مکث کرد

_ شما دیروز منو نجات دادید و فکر می کنم شما از نگهبان هایی که الان از هوم لند  نگهبانی میدن کارتون بهتره ..و به نظر من راجع به این مسئله که فکر می‌کردید سعی داره کنترل شما رو به دست بگیره حق با شما بود

غضب باید از مدتی طولانی سرش را تکان داد . حالت چهره اسلید مانند سنگ شده بود. مشخص نبود چه در سرش می گذرد.غضب یک نفس عمیق کشید

_ میخواست چه شکایتی بر علیه تیم من پر کنی ؟

 ناگهان زمین برای الی واقعاً جالب توجه شد . قادر نبود به او نگاه کند

_ میخواست این قضیه که داخل حموم به من کمک کردی رو  بزرگش کنه .حرف های چرت و پرتی زد

 نیم نگاهی به او انداخت و دوباره به سرعت نگاهش را پایین اورد

_ البته من شکایتی پر نکردم و بهش گفتم نمیتونه منو مجبور کنه گواهی دروغ بدم . فقط میخواستم بهت هشدار بدم که چه نیتی توی سر داره

 سکوت ادامه پیدا کرد و می توانست احساس کند که غضب او را نگاه میکند .بالاخره به او نگاه کرد و دید که اخم  بر چهره دارد

_به این خاطر بود که اخراج شدی؟

 مطمئناً اسلید همه خبرها را به او گفته بود

_ هم اون  و هم شاید به این خاطر که یه چند تا لقب بد بهش دادم. از اینکه دستوراتش رو انجام ندادم واقعاً عصبانی شد

 لبخند غمگینی زد

_اگه بهش توهین نمی کردم شاید اجازه میداد خودم وسایلم رو جمع کنم

_ که اینطور

چند لحظه سکوت کرد

_ ادرس خونه و شماره تلفن تو نیاز دارم. شاید جاستیک بخواد چند کلمه باهات صحبت کنه. فقط برام بخون شون. من اونها رو به خاطر میسپارم

 شانه های الی فرو افتادند.  از اینکه وضعیتش را برای او تایید کند متنفر بود.

_ می بایست یه اتاق هتل توی شهر اجاره کنم و دنبال کار بگردم. وقتی اینجا شروع به کار کردم از یه ایالت دیگه اومدم . در حال حاضر خونه ندارم . البته میتونم شماره تلفنم رو بهت بگم.. اگه تلفنم رو به همراه بقیه وسایلم بهم تحویل دادن . در غیر این صورت اگه فکر می کنی جاستیک واقعا می خواد باهام صحبت کنه میتونم وقتی به هتل رسیدم با اینجا تماس بگیرم و شماره هتل رو براش بزارم

چشمهای تیره غضب چند بار پلک زدند و  لب هایش به خط محکمی تبدیل شدند. به طرف پایین به او خیره شد .اما به دلایلی که برای الی قابل درک نبود به نظر می‌رسید دارد او را بررسی می کند. اسلید گفت

_  مطمئنا مشکلی پیش نمیاد خانم براور . لطفاً فراموش نکنید با  شماره تماستون با دفتر تماس بگیرید

 الی سرش را تکان داد

_  یک بار دیگه به خاطر اینکه به من کمک کردید متشکرم

 نگاهش به طرف غضب کشیده شد .متوجه شد این اخرین باری است که می تواند با او صحبت کند و به خاطر این حقیقت غم شدیدی به او هجوم اورد.  به او خیره شد می خواست خیلی چیزها به او بگوید اما تنها یک چیز به فکرش رسید که از همه مهمتر بود

_ لطفاً با خوشحالی زندگی کن و متشکرم که تصمیم گرفتی من نباید بمیرم

 لبخند غمگینی تحویل او داد و به طرف نگهبان به راه افتاد

می توانست تمام مدت نگاه او را پشت سر خود احساس کند .دلش نمیخواست برای اخرین بار او را ببیند که از او دور می شود .حالا دیگر غضب ازاد شده بود و انها با یکدیگر برابر شده بودند و هیچ کدورتی بینشان باقی نمانده بود

 نیم ساعت بعد ..ماشینش به دروازه فرستاده شد. کلید ها را گرفت. احساس ناامیدی و بیچارگی میکرد .دیگر هرگز نمی توانست به هوم لند یا  نزد غضب باز گردد . در ان لحظه نمی دانست باید کجا برود و یا با زندگی اش چه کار کند .

وقتی از انجا دور می شد یک نفر چیزی به طرف ماشین پرتاب کرد و به پنجره ماشین برخورد کرد .بدون انکه به انها نگاهی بیاندازد از انجا دور شد

آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.