دانلود رمان راند دوم با لینک مستقیم و رایگان برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان راند دوم با لینک مستقیم و رایگان
نویسنده : راز س ( شاهتوت )
توجه : جلد دوم رمان رئیس کیه فقط فایل پی دی اف دارد
دست روی دست شهاب گذاشت و به صورتش نگاه کرد . به چشمان درخشانش … به صورت معصومش … شهاب خیره نگاهش کرد . اتش بغضش را به سختی فرو خورد و گفت : هنوزم قهری با من داداشی ؟
شهاب توجهی به گفته هایش نشان نداد . اتش ارام خود را جلوتر کشید . دست دور شانه ی شهاب انداخت و بوسه ای بر گونه اش زد . سر به شانه ی شهاب گذاشت و گفت : تو دیگه باهام قهر نکن . همه باهام قهر کردن … مامان دیگه بخوابم نمیاد … بابا دیگه من و دختر خودش نمیدونه … اون برای همیشه ازم متنفره … تو دیگه تنهام نزار . تو همراهم بمون . تو باهام قهر نباش !
شهاب به سمتش برگشت . نگاهش کرد . لبخندی به روی شهاب زد و خود را بیشتر در اغوش او فشرد . قطره اشکی از گوشه ی چشم اتش چکید . زمزمه کرد : ممنونم داداشی … ممنونم .
شهاب سرش را به سر اتش تکیه زد . صدای عماد باعث شد اتش تکان شدیدی بخورد . جا به جا شد و با فاصله از شهاب به سمت عماد برگشت . عماد از پله ها پایین امد و با دیدن اتش و شهاب گفت : اینجایید ؟ کل خونه رو دنبالتون گشتم .
اتش لبخندی زد : چی شده ؟
-:زهره ناهار و اماده کرده .
اتش سر تکان داد . نگاهی به شهاب انداخت و گفت : میخوای بریم داخل ؟
شهاب خیره خیره نگاهش کرد . اتش لبخندی زد و گفت : بزار چند دقیقه دیگه اینجا باشه بعد بریم .
عماد نزدیکتر شد و گفت : عماد یه چیزایی می گفت .
-:مثلا چی ؟
-:مثلا اینکه انریکو … اونی که ادعا می کنه نباشه ؟!
اتش به طرفش برگشت . عماد در چند قدمی اش ایستاد .
گفت : تو چی فکر می کنی ؟
عماد نگاهی به شهاب انداخت . سوشرتش را از تن بیرون کشید و روی پاهای شهاب انداخت و گفت : به نظر من این نقشه مهرانه !
-:منظورت چیه ؟
-:افتخاری قبلا هم خواسته که میون تو و انریکو رو به هم بزنه مگه نه؟!
آتش با سر تائید کرد.
-:خوب شاید اینم یکی از نقشه هاشه…
شانه ای بالا انداخت: یعنی مهرانم توله ی اون و مادمازله… چه انتظاری ازش داری! افتخاری که الابختکی مهران پیش خودش نبرده… حتما یه نقشه ای داره!
اتش متفکر روی صندلی نشست و گفت : یهنی میگی که مهران عمدا این حرفو زده که من و به انریکو مشکوک کنه!
عماد با سر تائید کرد.
-:نمیدونم! واقعا نمیدونم! دیگه ذهنم کار نمی کنه .
عماد روی زمین نشست و گفت : دلم برای عمارت تنگ شده .
اتش دست روی شانه اش گذاشت و گفت : فعلا اونجا امن نیست . اینجا امن تره …
-:ولی اونجا بهتره .
اخمهایش را در هم کشید . عماد دستانش را بالا برد و گفت : میدونم میدونم امنیت از هر چیزی مهم تره . ما چهارنفر همیشه باید در امنیت باشیم .
-:هر مشکلی پیش بیاد اولین چیزی که باید بهش اهمیت بدی عماد اینه که جای زهره و شهاب امن باشه . فهمیدی ؟
عماد با سرجواب مثبت داد .
اتش خم شد . با انگشتانش ضربه ای به سر او زد و گفت : با سرجواب نده .
عماد با حرص پاسخ داد: باشه بابا … باشه . دیگه تو خوابم دارم این جمله رو تکرار می کنم . فهمیدم دیگه …
آتش نگران زمزمه کرد: میترسم!
عماد کنجکاو منتظر ادامه ی سخن اتش ماند.
-: از اینکه نکنه اتفاقی براشون بیفته .