صدای خنده ها در فضا میپیچید. بوی قلیان، شب گرم آخر تابستان را انباشته بود. زن کودکش را به آغوشش فشرد. پشت در رستوران سنتی کز کرد. دل کندن برایش سخت بود. دو ماهی میشد که کودکش را روز و شب پی اش کشیده بود و به او مهر ورزیده بود. دیگر نمیتوانست. راه زیادی را آمده بود تا به اینجا رسیده بود، اینجایی که ممکن بود کسی کودکش را بیاید و در آسایش پرورشش دهد، نه مانند او آواره کوچه و خیابان.
نمیخواست دخترکش آواره باشد.
تکه کاغذی که بر روی آن نام کودکش را نوشته بود از جیب بیرون آورد و در لباس او جا داد.
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.