دانلود رمان همیشه ناشناس با لینک مستقیم
مرد مرموزی مثل یوزپلنگی گرسنه،در تاریکی کمین می کنه و دنبال طعمه مناسبی می گرده هیچ کس از هویتش مطلع نیست و نمیدونه برای چی این جاست.طعمه این دفعه اش نوازنده جوان و زیبای آمریکایی هست که به خودش استراحت داده و به همراه دوستش برای سه ماه به استرالیا اومده تا مشکلات زندگیش رو برای یک مدتی فراموش کنه.اما خبر نداره که مشکلِ بزرگتری در کمینش نشسته.مشکلی به شکل این مرد مرموز وجذاب که اونو همراه خودش به اقامتگاهش درتاکستانی دور و خارج از شهر می بره و وقتی دختر می بینه که جز خودشون کسی اونجا نیست،ادعا می کنه همه کارکنانش در مرخصی تعطیلات کریسمس بسر می برن…
فصل دوازدهم تمام شده است. آدیسون تکان نمی خورد، پس داستان بدرد
نخورم را کنار می گذارم و با دانستن این که بیشتر از ده دقیقه طول میکشد
تا او را از چرت ناشی از قرص خوابش بیرون بکشم، تکانش می دهم.
«آدیسون بیدار شو. تقریباً به سیدنی رسیدیم.»
بسختی تکانی می خورد بنابراین دوباره تکانش می دهم: «آدیسون. بیدار
شو. رسیدیم سیدنی. برای فرود باید کمربندت رو ببندی.»
سرش را بلند کرده و گیج و ویج نگاهم می کند. در صندلیش صاف می-
شود و یک لحظه زمان می برد تا کمربندش را پیدا کند: «واای، ازچیزی
که انتظار داشتم زودتر رسیدیم.»
«فکر کنم بخاطر اینه که تو کُما رفته بودی. برای من که طولانی ترین سیزده
ساعت عمرم بود. کل پرواز خواب به چشمم نیومد چون به شدت در این
فکر دل انگیز بودم که دست آخر قراره خوراک کوسه ها بشیم یا نه.»