دانلود رمان آخر خوش شانسی از ناب رمان
دانلود رمان آخر خوش شانسی
شاید هرکسی نغمه رو ببینه فکر کنه چقدر این دختر خوشبخته و چقدر بی خیال ، ولی همه ی اینها یه نقابه…
یه نقاب از بهترین بودن، یه نقاب از خوشبخت بودن…
اونم یه دردی داره… مثل همه ی ما… درد نداشتن خانواده…
یه مشکلی داره… مشکلی که از نظر خودش غیر معمولیه…
این نقاب کی کنار میره؟
وقتی یه نفر با حضور بدون انتظارش و حرفاش زندگی نغمه رو از این رو به اون رو میکنه.
از توی اتاقم بیرون زدم،انقدر عجله داشتم که جلوی پام رو ندیدم
و پام به اسباب و اثاثیه ای که وسط خونه ولو شده بودن گیر کرد و سکندری خوردم.
دستم رو دراز کردم که یه چیزی رو بگیرم که نیوفتم ولی چون من یکی اخر خوش شانسی هستم اباژور اتاق خواب تارا جلوی دستم بود و گرفته بودمش.
اباژور هم که اخر مقاومت بود.
هنوز چند ثانیه از سکندری خوردن و گرفتن اباژور نگذشته بود که خودم با اباژور و تمام بار و بندیل توی دستم پهن شدیم کف پذیرایی و با صورت خوردم زمین.
زیر لب لعنتی بر این خوش شانسی فرستادم و سعی کردم بلند بشم که دوباره پام به چادر گل داری که سرم بود گیر کرد و افتادم.
-اه توف تو ذاتت.ببین چه دردسری درست کردی.بدنم داغونه.
این دفعه سعی کردم دقت بیشتری از خودم نشون بدم و بلند بشم.
سریع چادر گلدارم رو پیچیدم دور خودم و کیف پولم رو برداشتم و پله های اپارتمان رو یکی دوتا و درحالی که دقت میکردم نیوفتم اومدم پایین.
سریع در اپارتمان قدیمی رو باز کردم و نگاهی به اطراف انداختم تارا با مرد کامیونی دیدم که داشتن جروبحث میکردن.
کارگرای بیچاره هم یه گوشه ایستاده بودن و به این دوتا نگاه میکردن.