زندگی دختری به نام غزال است . دختری که سوگولی خانواده است
و تمام پسر های فامیل دلبسته او هستند و آرزوی ازدواج با او را دارند در میان رقیب عشقی
پسر های فامیل سپهر برادر بهترین دوست غزال سها است…
با دلهره و ترس پا به حیاط دانشگاه گذاشتم، محیط نا آشنا برایم تازگی داشت با کمک و راهنمایی مسئولین به کلاس رفتم. چند نفر دختر و پسر قبل از من در کلاس حضور داشتند. سلام کردم و آخر کنار پنجره نشستم. تا اینکه سر و کله دیگر دانشجوها پیدا شد. تهداد پسرها بیشتر از دختر ها بود و در آخر سر استاد پا به کلاس گذاشت.
دقایقی به سخنرانی و آشنایی بچه ها گذشت. سپس تدریس را شروع کرد. کنار من دختری به نام فرنوش نشسته بود از سر و وضع و قیافه اش معلوم بود که دختری محجوب و متین هست. بعد از پایان کلاس با هم آشنا شدیم. پدرش کارمند اداره پست و مادرش خانه دار بود و غیر از خودش سه برادر و یک خواهر دیگر داشت که همه ازدواج کرده بودند. فرنوش آخرین فرزند خانواده هنوز ازدواج نکرده بود. تا ساعت ۵/۳ کلاس داشتیم چون از قبل به سپهر خبر داده بودم، بیرون جلوی در منتظرم بود و با هم به خانه رفتیم. بهد از نهار، ساعتی را استراحت کردیم و عصر ساعت هفت به خانه بهناز و فرید رفتیم.
بعد از کمی نشستن با بهناز برای چیدن میز به آشپزخانه رفتیم، سری به غذاها کشیدم و گفتم: دست فرید درد نکنه، چقدرم غذا پخته. خیلی زحمت کشیده