دانلود رمان سفر به دیار عشق با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان سفر به دیار عشق با لینک مستقیم
نویسنده : arameeshgh20
خلاصه داستان:
چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن…
فقط و فقط به جرم بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره…
خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای …
پایان خوش
?ژانر : #عاشقانه #معمایی
پوزخند رعب انگیز سرنوشتم را..
در کش و قوس نگاهم..ناگاه چشمانم به نگاهت برخورد کرد..
که حاصل تصادف نگاهمان ..
باعث شد مسیرم را فراموش کنم و دست در دستان پر مهرت..
ترک دیار آشنایم را بگویم..
گرمای دستانت برای یک دنیای من کافی بود تا بسوزم
در آتش عشق نگاهت..
با تو بودم..با من بودی..
ولی نمیدانم چه شد که لحظه ای صدای نعره های سرنوشت
شد صدای تو..همان صدایی که نجواهای عاشقانه برایم میسرود..
ولی ناخواسته نمیدانم چه شد .. که دیگر گرمای دستانت را هم نداشتم
و تنها در دوره ی یخبندان زنگیم یخ زدم …و فراموش شدم..
در جوار تو ولی بی تو..شکستم ..از یادها رفتم
تا برسم به حال ساده که بتوانم خودم صرف کنم ..نوع گردش زنگیم را..
ولی صرف و نحوم مثل همیشه خوب نبود..
چون تو نبودی تا همسفرم شوی برای بازگشت به دیار عشق..
گفتم:دوست دارم..دوست داری..دوست دارد..دوست دا____
ولی صدای تو بی امان زمزمه میکرد جای من که با ناباوری گوش میکردم:
دوستت دارم..بی امان..با من بمان
دانلود رمان سفر به دیار عشق
روی یکی از نیمکتهای پارک نشستم و به دنیای قشنگ بچه ها نگاه میکنم… عجیب دلم گرفته… مثله خیلی از روزا… دوست دارم سرمو بذارم رو شونه ی یه نفرو تا میتونم اشک بریزم و اون دلداریم بده… اما خیلی وقته که دیگه چنین آدمی رو توی زندگیم سراغ ندارم… واقعا چی شد که زندگیم به اینجا رسید… انگار آخر راهم… حس میکنم تنها موجوده اضافه ی روی زمینم… با صدای گریه ی یه دختر بچه به خودم میام… رو زمین افتاده و کسی نیست که بلندش کنه… از رو نیمکت پارک بلند میشمو خودم به دختر بچه میرسونم… جلوش زانو میزنمو کمک میکنم بلند شه
– خوبی خانم خانما؟
دختربچه با هق هق میگه: زانوم خیلی درد میکنه
نگاهی به زانوش میندازم که میبینم زانوش یه کوچولو زخم شده… زخمش سطحیه… از تو کیفم یه چسب زخم در میارمو رو زانوش میزنم
با مهربونی لبخندی میزنمو میگم: حالا زوده زود خوب میشه…. اسمت چیه خانم کوچولو؟