خلاصه کتاب
به مچ های سیاه و کبودم نگاه میکنم و باز هم سعی میکنم که بغضم رو عقب بزنم و روی کارم تمرکز کنم. لباس هام رو درست میکنم و میخوام تبلت ثبت سفارش رو بردارم که فرشته وارد کانتر میشه و با لبخندی گرم میاد جلو و بغلم میکنه،
"تولدت مبارک غزل خوشگلم."
ازم فاصله میگیره و با یک نگاه به صورتم میفهمه که چه خبره. صورت گرد و بامزه اش میره تو هم و میاد جلو،
"نگو که دوباره با اون عوضی دعوا کردی."
- نام کتاب: پادشاه خون
- ژانر: عاشقانه بزرگسال خارجی
- نویسنده: لیانا دیاکو
خلاصه کتاب
میرزا محراب خان ملکان با وجود اینکه در آستانهی سی سالگیه اما یک شهر روی اسمش قسم میخورند، او یار و یاور همهست دلداده دختری است که از تمام مردهای مذهبی بدش میآید! گلاره به خاطر فرار از دست میرزا محراب خان، خودش را به دست مردی میسپارد که تازه از خارج آمده و …
- نام کتاب: آگاپه
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: نرگس
خلاصه کتاب
چه اتفاقی می افتد وقتی یک حیوان خونی عروس
نورانی را در سرزمین مرگ پیدا می کند؟
الساندرو 'آلفا' ویلانووا که در خیابان های لوس
فورتیس بزرگ شد، راه خود را به سمت اوج برداشت، برای
بقای خود مبارزه کرد و همه چیز را در این روند از دست
داد. شهری که در آن زمان از او دوری میکرد، اکنون شهری
است که او حکومت میکند، هرچند به تنهایی، به عنوان
پادشاه یک امپراتوری تاریک که تعداد کمی از او میدانند.
دور از دنیای آلفا، زفیر د لا وگا یک زندگی عادی،
خانواده معمولی، درام معمولی دارد. بزرگترین مشکل
او این است که مردم تلاش می کنند او را چند پوند
از دست بدهند. هنگامی که یک برخورد تصادفی
او را در مسیر خود قرار می دهد، او پیشنهادی می
دهد که مسیر زندگی آنها را تغییر می دهد.
- نام کتاب: پایانگر
- ژانر: عاشقانه بزرگسال خارجی انتقامی مافیایی
خلاصه کتاب
رمان یاس ، داستانی ترکیبی از تخیلات و وقایع به روز و به شمار رفتهی دنیای واقعیمونه.
برای یاسها و دخترانی که به هر دلیلی مجبورند راه سکوت رو در پیش بگیرن.
یاس بعد از مرگ شوهرش بخاطر رازش مجبوره از پرهام پسر برادرشوهرش تمکین کنه......
- نام کتاب: یاس
- ژانر: #عاشقانه #بزرگسال #اجتماعی #درام #اروتیک
- نویسنده: مریم پیروند
خلاصه کتاب
نور از شیار پرده افتاده بود پشت پلکهایم. خوابم کال مانده بود. درست مثل چند شب قبل. روی پهلو چرخیدم و چشم بازکردم. صورت مادری با فاصلهی کمی از من روی بالش آرام گرفته بود. چشمهایش بسته بود و لبهایش میلرزید. نفسش بوی ماندگی میداد. بوی دهانی بدون دندان.
به کندی روی تشک نشستم. موهایم را روی شانه جمع کردم و چشم دوختم به حرکت کرخت عقربههای ساعت که انگار یک جهان روی شانهشان سنگینی میکرد.
- نام کتاب: همین گوشه از آسمان
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: لیلا نوروزی