ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان

با دیدن نگاه خیره موندم، شاهرخ که از ماشین پیاده شده بود، اومد سمتم و در و باز کرد:
_خونه رو به یاد ندارید خانم؟
و با لبخند دلنشینی، منتظر نگاهم کرد که شونه ای بالا انداختم:

_مگه میشه این خونه و اون مرد قد و یه دنده رو فراموش کرد؟
و چشمکی بهش زدم و همزمان با اقدام به پیاده شدنم،شاهرخ که خم شده بود تو ماشین، صاف ایستاد تا بتونم پیاده شم!
از ماشین پیاده شدم و در رو بستم، نگاه گذرایی به آدم هایی که تو حیاط بودن انداختم و بعد جلو تر از شاهرخ راه افتادم:

_اتاق من هنوز همون اتاقست؟
صداش و پشت سرم شنیدم:
_نه دیگه!
از حرکت ایستادم و چرخیدم سمتش:
_یعنی چی؟
سرش و کج کرد و جواب داد:

_یعنی شما دیگه تشریف میاری اتاق خود من!
خلاف جهت شاهرخ، من هم سر کج کردم و با چشم های گرد شده نگاهش کردم:
_اونوقت تو کجا میری؟
لبخندی که رو لبش بود ماسید و صاف ایستاد:

_فکر کنم منظورم و متوجه نشدی!
و همراه با قدم برداشتن به سمت داخل ادامه داد:
_قراره باهم تو یه اتاق مشترک زندگی کنیم!

دیگه قدم برنداشتم و سرجام ایستادم،
قصد اذیت کردنش و داشتم که با جدیت جواب دادم:

_خیلی ممنون،من ترجیح میدم برم یه مسافرخونه ای جایی!
با شنیدن این حرفم جا خورد و نیمرخ صورتش به سمتم چرخید:

_کجا؟
جوابی بهش ندادم و راهم و کج کردم به سمت در خروجی!
قدم برمیداشتم و تو دلم بهش میخندیدم که نرسیده به در جلوم ظاهر شد:
_کجا میری؟
چشمی تو کاسه چرخوندم:

_گفتم که مسافرخونه، شایدم هتل هنوز مشخص نیست!
با قیافه وا رفته زل زده بود بهم که ادامه دادم:
_راستی هتل خوب سراغ داری؟

دانلود رمان
اما دریغ از جوابی!
خسته از این بی جوابی ها، نفسم و فوت کردم تو صورتش:
_خیلی خب خودم یه جایی و پیدا میکنم!
و خواستم از کنارش رد شم و برم که یهو مچ دستم و گرفت و لب زد:

_عمرا بذارم بری!
یه جوری ذوق کردم از این حرفش که مطمئن بودم علاوه برلب هام چشم هام هم داره لبخند میزنه و میخنده و با شادی بی حدی یه قدم اومدم عقب و نگاهم و رو اجزای صورتش چرخوندم،
انگار حسابی باور کرده بود که میخوام برم!
نگاهم و تو دوتا تیله روشن چشماش ثابت نگهداشتم و لب زدم:
_عمرا برم!
نم نم لبخند رو لبش نقش بست:
_دیوونه شدی؟!
ابرویی بالا انداختم:

_نوچ! دیوونه بودم ولی چند روزیه که خوب شدم و از دیوونه خونه زدم بیرون!
لبخندش به خنده های ته دلی تبدیل شد و همین باعث شد تا منم بزنم زیر خنده و بین خنده هام ادامه بدم:

_در ضمن درست نیست یه دیوونه مداوا شده از تیمارستان دزدیده شده و بعد هم ربوده شده و پس از ناکامی در خودکشی به خونه رسیده شده رو اینجوری نگهداری اینجا!
خنده هاش ادامه داشت تا وقتی که دستش از رو مچم پایین اومد و دست دیگم و گرفت:

_پس بریم تو!
و قبل از هر جوابی هم شونه باهاش وارد خونه شدم.
نگاه های خدمتکارا که میدونستم چی پشتش میگذره و در تعجب اومدن منی هستن که با اون آبرو ریزی از این خونه رفته بود!

قبل از اینکه اون ها بهم سلام بدن، با سلام بلندی همشون و متعجب کردم!
دلم میخواست حالا که همه اون تلخی هارو گذروندم بالاخره زندگی کنم!
دلم میخواست هر ثانیه با خودم تکرار کنم که هرکس یکبار زندگی میکنه و این یکبار رو باید حسابی غنیمت دونست و ازش نهایت استفاده رو کرد!

کنار شاهرخ رو یکی از مبل های سلطنتی سه نفره نشستم.

چند دقیقه ای میشد که سکوت کرده بودیم و حرفی نمیزدیم،
یکی از خدمتکارا با یه سینی قهوه اومد سمتمون و به خواست شاهرخ سینی رو روی میزعسلی گذاشت و رفت.
با رفتنش نگاهم و دوختم به دست باند پیچی شدم و همین باعث شد تا بالاخره این سکوت شکسته شه:

_یادم باشه بعدا بهت نشون بدم که رگ دستت دقیقا کجاست!
و آروم خندید که سر بلند کردم و چپ چپ نگاهش کردم:
_چیه؟ نکنه ناراحتی از اینکه هنوز زندم؟!
توقع داشتم به غلط کردن بیفته اما بین خنده ابرویی بالا انداخت و گفت:

_نه عزیزم این یه بار و مشکلی ندارم،میخوام واسه دفعه بعدی بلد باشی که اینطوری نشه!
و سرش و تکیه داد به مبل و به خنده هاش ادامه داد که با پشت دست زدم تو شکمش و جواب دادم:

_من تا تو رو نکشم نمیمیرم خیالت راحت!
از شدت درد خندیدن یادش رفته بود و با چهره گرفته دستش و رو شکمش گذاشته بود که ادامه دادم:

_حالاهم خودت بشین قهوه تو بخور من میخوام برم بخوابم!
و نگاهم و ازش گرفتم تا بلند شم و برم که گفت:

_ببین اگه میخوای از همین اول کاری رو مخ من راه بری و بعدش هم قهر کنی و بری تو اتاقت بهم بگو شاید من…
چشم ریز کردم:

_شاید تو چی؟
یه جوری با ابهت زل زده بودم بهش که نفس عمیقی کشید و با یه لبخند ضایع جواب داد:

_شاید من تاریخ عقد و انداختم جلوتر!
و لبخند ضایع رو لبش عمیق و عمیق تر شد که پوزخندی تحویلش دادم:
_من باید بیشتر فکر کنم، هنوز مطمئن نیستم که میشه بهت اعتماد کرد و باهات ازدواج کرد یا نه!

و حالا این بار این من بودم که با لبخند تا ماتحتش و میسوزوندم!
با لبخندم تماشاش میکردم که لبخند کجی گوشه لب هاش نشست و خودش و بهم نزدیک کرد و تو گوشم لب زد:

_متاسفم عزیزم اما فرصتی برای فکر کردن نداری!
سرم کشیدم عقب و با تمسخر پرسیدم:
_لابد تو نمیخوای بهم فرصت فکر کردن بدی؟
و منتظر نگاهش کردم که سری به اطراف تکون داد:
_اینطور هم میشه گفت!
هنوز مبهم بود حرفاش که گفتم:

_نکنه تو نگران اینی که حرف و حدیثی بشه بودن من تو این خونه اون هم بی هیچ نسبتی با تو؟
حالت متفکرانه ای به خودش گرفت:
_اینم درسته ولی نه، همه چی اینا نیست، بالاخره خودمونم آدمیم بعد این همه مدت دلمون میخواد یه یه حالی عوض کنیم و…
پریدم وسط حرفش:

_حالی عوض کنیم؟
این بار که نگاهم کرد دیگه هیچ مسخره بازی ای تو کار نبود بلکه اجزای صورتم و به دقت از نظر میگذروند و بالاخره جواب داد:

_بعد از این همه مدت که جلو چشم هم بودیم و بعدش هم با وجود این علاقه دو طرفه، دل یه حال عوض کردنی میخواد نمیخواد؟

این اولین باری بود که انقدر راحت داشتیم راجع به این مسائل حرف میزدیم و همین باعث شده بود تا خجالت زده بشم و احتمالا لپامم گل بندازه!
بی هیچ حرفی نگاهم و ازش گرفتم و همین خجالت زدگی باعث شد تا با خنده لپم و بکشه:
_آب نشی حالا!
نمیخواستم کم بیارم که پرخاشگرانه دستش و پس زدم:

_هر هر هر!
نگاهش و از من گرفت و به سینی قهوه دوخت:
_اینا هم که یخ کرد، پاشو بریم بالا استراحت کن!
چپ چپ نگاهش کردم:

_آره با این حرفات حتما میام و حتما هم استراحت میکنم!
با خنده بلند شد سرپا و نگاهی به سرتا پام انداخت:

_آخه الان با این وضعیتت؟ من و این همه جفا؟
آب دهنم و با سر و صدا قورت دادم و آروم لب زدم:

_مگه میخوای چیکار کنی؟
متعجب از این حرفم ابرویی بالا انداخت و بعد از اینکه نگاهی به اطراف انداخت و خیالش راحت شد که کسی اطرافمون نیست، یه کمی خم شد و با شیطنت گفت:
_ببینم، نکنه تو دوست داری الان اتفاقی بیفته؟

 

 

کامنت ها
ارسال کامنت برای این مطلب بسته شده است !
  • سنچه طور رمان عشق یا لذت را دانلود کنم...
  • adminسلام مجددا برای شما به ایمیلتون ارسال شد لینک دانلود چک شدمشکلی نداشت از دانلود...
  • آرزوسلام من رمان گل سرخ رو ازتون خریدم و پولش رو هم واریز کردم ولی رمان دانلود نمیشه...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • zahraسلام من از کانال تلگرام vip رو خریدم ولی مثل اینکه ادمین و نویسنده دزد تشریف دار...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • adminسلام بعد از خرید فایل برا ایمیل شما ارسال میشه که می تونید دانلود کنید...
  • فاطمه میرزاییسلام و خسته نباشید،من خریدمش رمان ناژاهی رو ولی دانلود نمیشه...
  • هیوا عبادیفایل رو خریداری کردم ولی برام باز نمیشه...
  • adminسلام فایل برای شما ایمیل شد مجددا دانلود کنید...
آرشیو نویسندگان
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.