نتونستم جلوی خودم و بگیرم و متعجب گفتم
_چی؟
معنادار نگاهم کرد. مچ دستم و گرفت و بعد از انداختن نگاه تحقیر آمیزی به مادر سام من و دنبال خودش کشید..
سان بالافاصله گفت
_هی کجا می بریش؟
برگشتم و ملتمس نگاهش کردم اما مادرش جلوش رو گرفت و با اخم گفت
_اون دختر مال تو نمیشه سام.
سرعت قدمای آرمین انقدر زیاد بود که سام تا بخواد عکس العملی نشون بده ما از رستوران رفته بودیم.
سعی کردم مچ دستم و از دستش بکشم و گفتم
_چی کار میکنی؟دستم و ول کن میخوام برم پیش سام.
جوابم و نداد.. در ماشینش رو باز کرد و با اخم گفت
_سوار شو تا این رستوران و رو سر تو بقیه خراب نکردم.
خشمش به قدری زیاد بود که لال شدم.به اجبار سوار شدم..
ماشین و دور زد و سوار شد. سیگاری کنج لبش گذاشت و استارت زد. با فندک سیگارش رو روشن کرد و پاش و تا آخر روی پدال گاز فشار داد.
پک عمیقی به سیگارش زد و اخماش در هم رفت. نمیفهمیدم چه مرگشه… نتونستم طاقت بیارم و گفتم
_اون حرفا چی بود به مامان سام زدی؟تو اونو از کجا میشناسی؟… مواظب باش چرا انقدر تند میری
جواب هیچ کدوم از سؤالاتمو نداد و تند تر رفت. ترسیده گفتم
_زده به سرت؟یواش برو.
یهو منفجر شد و چنان دادی زد که چسبیدم به در
_آره… آره زده به سرم روانی شدم. نمیدونی به چه سختی جلوی خودم و گرفتم که یه گوله نزنم تو سرت که بمیری و منم راحت شم.
بغض کردم و با دلخوری سر برگردوندم.
کنار یه بزرگ راه نگه داشت و پیاده شد. سیگار دیگه ای روشن کرد و پک عمیق تری بهش زد.
با پشت دست اشکم و پاک کردم و پیاده شدم.
بدون اینکه بدونم مسیرم کجاست راه افتادم.
هنوز چند قدمی برنداشته بودم که بازوم کشیده شد…نفس بریده و بی مقدمه گفت
_بهت دست زد؟
گیج پرسیدم
_چی؟
انگار داشت نفسش بالا میومد. دوباره تکرار کرد
_اون عوضی بهت دست زد؟
منظورش و نفهمیدم.مگه همین امشب جلوی چشم خودش سام دستم رو نگرفت؟
تا من بخوام به نتیجه ای برسم با رگی برآمده گفت
_باهاش رابطه داشتی؟
تازه متوجه ی منظورش شدم. تا حالا آرمین رو تا این حد داغون ندیده بودم…
یک قدم عقب رفتم و گفتم
_برات مهمه؟
اعصابش داغون شد
_جواب منو بده.
_فکر کن آره
نفسش بند اومد و مبهوت نگاهم کرد.پشتش رو بهم کرد… از حرفم پشیمون شدم و تا خواستم چیزی بگم آرمین سوار ماشینش شد و جلوی چشمای بهت زدم با سرعت از کنارم گذشت.
* * * *
با صدای راننده که گفت :رسیدیم. به خودم اومدم.
اشکامو پاک کردم و بعد از حساب کردن کرایه ش پیاده شدم.
چشمم به ماشین سام افتاد…با قدم های آهسته به سمت ماشینش رفتم که در و باز کرد.
پیاده شد و با نگرانی گفت
_خوبی عزیزم؟
از اینکه با وجود همه چیز باز نگرانم بود اشک تو چشمم جمع شد. سام عاشقم بود یا آرمینی که من و وسط بزرگراه ول کرد و پشت سرشم نگاه نکرد تا ببینه یه نفر مزاحمم شده و تو اون بزرگراه لعنتی تاکسی گیر نمیاد.
با بغض خودم و توی آغوشش انداختم و گفتم
_معذرت میخوام
دستاش دورم حلقه شد و گفت
_من معذرت میخوام عزیزم شبت و خراب کردم.
اشکامو پاک کردم و ازش فاصله گرفتم. گفتم
_مامانت گفت دیگه حق نداری با من باشی.
دستم و محکم گرفت و گفت
_من بچه نیستم که به حرف مامانم ولت کنم.من دوستت دارم هانا هر چیم که بشه تنهات نمیذارم.
لبخندی زدم و گفتم
_ممنون…
با کمی من و من ادامه دادم
_میشه فردا حرف بزنیم؟خیلی خستم.
دستم و محکم تر فشرد و گفت
_هنوزم نمیذاری بیام خونت؟باهام مثل غریبهها رفتار می کنی من دوست پسرتم هانا..
درمونده گفتم
_امشب راجع بهش حرف نزنیم خوب؟
دستم و ول کرد و بدون نگاه کردن به چشمام گفت
_باشه… خوب بخوابی.
اصلا حوصله ی نازکشی نداشتم روی انگشت پاهام بلند شدم و گونش و بوسیدم و گفتم
_شب بخیر.
به سمت خونم رفتم… تا آخرین لحظه سنگینی نگاهش رو روی خودم احساس میکردم
* * * *
با صدای زنگ موبایلم به سختی لای پلکهام و باز کردم. نگهبان خونم بود
نگاهی به ساعت انداختم و وقتی دیدم سه و نیم صبحه نگران شدم و جواب دادم
_چی شده؟
صدای مضطربش اومد
_هانا خانم آقا آرمین اومدن خواستم جلوشون و بگیرم اما به زور اومدن داخل میخواین پلیس خبر کنم؟
دستی به پلکهای خواب آلودم کشیدم و گفتم
_نه نمیخواد
_آخه خانم سر و وضعشون…
در اتاقم با شتاب باز شد.
تلفن و قطع کردم و با دیدن ریخت و قیافه ی آرمین مات موندم.
مستیش به کنار،پیشونیش خونی بود.
خودش رو به در تکیه داد و سکسکه ای کرد.
با نگرانی از تخت بلند شدم و گفتم
_چت شده تو؟این چه حالیه؟
یک قدم جلو اومد و با مستی گفت
_رفتـ ـم س.. سراغ ا.. اون یارو…
قدم دیگه ای نزدیک شد و باز سکسکه کرد
_بهـ ـش گف.. گفتم تو مال منی.گ…گفتم تو فقط مال منی.
یک قدم عقب رفتم. چشماش قرمز بود و هیچ تعادلی نداشت
_به م… من گفت باهات ا… ازدواج مـ ـیکنه منم مثل سگ زدمش.
دستم و جلوی دهنم گرفتم.یقه ی لباسم رو گرفت و من رو به سمت خودش کشوند.
تمام هیکلش بوی الکل میداد.
با چشمای نیمه باز گفت
_تو…یا… مال من میشی یا میمیری.
دستامو تخت سینش گذاشتم و به عقب هلش دادم و گفتم
_با سام چیکار کردی؟
سکسکه ای کرد و بریده بریده گفت
_ت… تو با من چیکار کـ ـردی توله سگ؟من؟واسه یه دختر احمق مثل سگ خوردم.واسه خاطر تو…
نتونست ادامه بده. داشت تعادلش و از دست میداد که به کمکش رفتم.
تمام سنگینی شو روی شونه هام انداخت.به سمت تخت بردمش و در حالی که حرص میخوردم گفتم
_تو هر غلطی کردی واسه خودت کردی آرمین فراموش نکردم با اون دختر بهم خیانت کردی.
به تخت که نزدیک شدیم خودش و روی تخت پرت کرد و با کشیدن مچ دستم تعادل منم ازم گرفت و تا به خودم اومدم دیدم روی آرمین افتادم.
تنم لرزید… نگاهم رو به چشم های خمارش دوختم… بعد از سه ماه من…
دوباره صحنه ی لعنتیش با ستاره جلوی چشمم اومد و خواستم بلند بشم که دستش با قدرت دور کمرم پیچیده شد و با صدایی خش گرفته گفت
_نرو…
نگاهم و ازش گرفتم و گفتم
_ولم کن آرمین. الان زنگ میزنم به مهرداد بیاد ببرتت خونه ی خودت.
دستاشو روی بازوهام گذاشت. هلم داد روی تخت و این بار اون روم خم شد و چون مست بود تمام سنگینیش روم افتاد.
معلوم بود اراده ای روی خودش نداره. زمزمه کرد
_چطور تونستی اجازه بدی یکی جز من تن لعنتی تو لمس کنه هانا؟
صورتش قرمزتر شد و ادامه نداد
_تونستی برای اونم قر و غمزه بیای و مستش کنی؟چه حسی داشت؟حس انتقامت ارضا شد؟
رگ پیشونیش بالا اومد اما ادامه داد
_وقتی من مثل لش تو تخت خوابم به تو فکر میکردم تو زیر اون بچه قرتی…
نتونستم تحمل کنم و وسط حرفش پریدم
_بس کن،اونی که خیانت کرد تو بودی نه من…
_توعه خرم نفهمیدی همش نقشه بود… ه.. همه چی نقشه بود.اون عمدا لخت کرد جلوم عمدا زنگ زد به تو
_اما تو نباید خیانت میکردی… من دیدم چطوری خوابونده بودیش و…
نتونستم ادامه بدم.نفس عمیقی کشیدم و گفتم
_برو کنار.
بر خلاف خواسته م سرش و توی گردنم فرو برد و کشدار گفت
_ازت انتقام میگیرم.از اینکه با اون خوابیدی مثل سگ پشیمونت میکنم. داغ اون لاشی و رو دلت میذارم من…
نتونست ادامه بده.این هم از اثرات مستی زیاد… فکر کنم خوابش برد.
هلش دادم به عقب اما انقدر سنگین بود که ماشالله تکون نمیخورد.
نفسم داشت در نیومد تمام قدرتم رو به کار گرفتم و در آخر موفق شدم از روی خودم به عقب هلش بدم.
دراز به دراز روی تخت افتاد…نفس آسوده ای کشیدم و بلند شدم.
نگران سام بودم…نگران بلایی که آرمین سرش آورده.به سمت موبایلم رفتم و خواستم شمارش رو بگیرم که صدای خمار آرمین مانع شد
_جواب…تو نمیده میدونی چ… چرا؟چون اون مادر ج.. نده ش یه زمانی برای هم خواب شدن با من مثل سگ له له میزد.
حیرت زده به سمتش برگشتم و گفتم
_اون زن سنش خیلی ازت بالاتره.
با چشمای بسته هذیون وار گفت
_اون زنِ بابای پدر سوختم بود… بابام راضیش نمیکرد… تو که با اون پسره ی حروم زاده هم خواب شدی نفهمیدی باهات مثل یه حیوون رفتار میکنه؟مادر پدرسگشم همین بود…با جفتشون کاری می کنم که جلوم زانو بزنن و اون خوی ارباب بودنشون به زمین بخوره.
اون پسره ی عوضی رو که صد نفر کف پاش و لیس زدن و قلاده دور گردنش میندازم و وادارش میکنم کفشام و لیس بزنه. هم اونو هم مادر هرزه شو که به خاطر اینکه باهاش راه نیومدم همه جا پخش کرد ایدز دارم. برای تو هم گذاشتم کنار. به وقتش تو رو هم به گه خوردن میندازم
عمیق نگاهش کردم و چیزی نگفتم…
* * * * *
لیوان آب سردی روم ریخته شد که مثل برق سر جام نشستم.
نفسم بند اومد و دستام رو چند ثانیه ای توی هوا نگه داشتم.
چشمام رو که باز کردم اولین چیزی که دیدم قیافه ی عبوس آرمین بود.
با حرص بالشم و به طرفش پرت کردم و داد کشیدم
_مریضی؟؟
روی میز چوبی روبه روم نشست و خونسرد پرسید
_ترسیدی بخورمت که اومدی رو کاناپه خوابیدی؟یا به خودت شک داشتی؟ترسیدی شل بشی و به دوست پسر قرتیت خیانت کنی؟
دندونام و روی هم فشردم و گفتم
_مستی از سرت پریده؟
انگار امروز اصلا صدای من و نمیشنید و فقط حرف خودش و میزد
_اوضاع دیگه زیادی داره حالم و بهم میزنه باید صحبت کنیم.
دست به سینه نشستم و گفتم
_بفرمایید.
خودش و جلو کشید و گفت
_دو راه پیش روت میذارم.راه اول آسون تره… زن من میشی گوش بده هانا ازت درخواست ازدواج نکردم دارم مجبورت میکنم.
پوزخندی زدم و با طعنه گفتم
_اون وقت راه دوم چیه؟
خیره به چشمام شد و زمزمه کرد
_توی راه دوم بازم با من ازدواج میکنی اما کارمون یه کم سخت تره. مثلا اینکه هوس لج بازی با من به سرت بزنه و بخوای اطراف اون پسر بپلکی. تو که نمیخوای با اون قد و هیکل بمیره؟قبلا هم یکی و واسه خاطر تو نفله کردم پس میدونی کشتن این یکی واسم کاری نداره.
نفسم بند اومد. از تصور این که سام…
تند گفتم
_تو حق نداری بلایی سرش بیاری.من با اونم که نباشم برنمیگردم پیش آدمی که…
وسط حرفم پرید
_کسی که به این راحتی به یه سادیسمی سرویس داده حق نداره من و متهم کنه.آره من بد…اما من از وقتی چپ و راستم و تشخیص دادم یکی تو تختم بوده حالیته؟با صد نفر بودم نتونستم تحمل کنم که اون شب نصفه و نیمه ول کنی آره خواستم بهت خیانت کنم اما نکردم ولی تو چی؟تو که انقدر ادعای مریم مقدس بودن میکردی چطور تونستی بری با یکی دیگه بخوابی؟
جملات آخرش رو عربده کشید. نفس بریده از جاش بلند شد و میز زیر پاش رو برداشت و با تمام توان به دیوار کوبوندش. آروم نگرفت.
به سمت تلویزیون رفت و پرتش کرد پایین و داد زد
_من مثل کسخولا انقدر به توعه خر اعتماد داشتم که نیوفتم دنبالت میگفتم هانا کفتر جلد منه نمیدونستم انقدر برات راحته.
از ترس یک گوشه جمع شدم.پرده م رو کند و باز داد زد
_گفتم این یکی آدمه،خوردم نمیکنه. اما توعه هرزه بیشتر از هر کسی داغونم کردی.
ترسیدم سکته کنه. مخصوصا اینکه چشم هاش داشت از حدقه بیرون میزد.
ترس و کنار گذاشتم و بلند شدم…
لگدی به گلدون زد و شکستش پریدم جلوش که محکم به عقب هلم داد و باز صداش و روی سرش انداخت
_ خاطر تو میخواستم،مثل آدم ازت خواستگاری کردم. گفتم بیا قول میدم نذارم اون اشکای لعنتیت در بیاد چی کار کردی؟ نصیحت های داداش جونت و گوش کردی و نخواستی.رفتی با یکی دیگه… گذاشتی یه مرد دیگه دست به تنت بزنه گذاشتی….
وسط حرفش تحملم و از دست دادم و داد زدم
_من هیچ رابطه ای با سام نداشتم.