سخت مشغول درس خوندن بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و روی سرم رو بوسید.
بدون اینکه سر از جزوه بردارم گفتم
_تمرکزم و بهم نزن آرمین باید بخونم.
صداش و کنار گوشم شنیدم
_دو شبه قصد خوابیدن نداری؟
حواس پرت جواب دادم
_دو نیست و بیست دقیقه به یکه تو بخواب من یک ساعت دیگه بخونم.
دستش و لبه ی میز بند کرد و گفت
_به نظرت بدون تو خوابم میبره؟
لبخند محوی روی لبم نشست. صندلیم و چرخوندم و گفتم
_میخوای اغفالم کنی و فردا سر کلاس ضایعم کنی؟
با اخم ساختگی گفت
_اون وظایف دانشجوییته الان وظایف همسری تو به جا بیار.
دوباره چرخیدم و گفتم
_بذار بخونم لطفا
جزوه رو بست و گفت
_به اندازه ی کافی خوندی تازه اول ترم هم که هست.
ابرو بالا پروندم و گفتم
_تو چه استادی هستی؟
دستم و گرفت و کشید گفت
_یه استادی که گیر دانشجوی فسقلیش افتاده.
دستم و دور گردنش انداختم و گفتم
_حالا ناراضی ازم استاد؟
خیره نگام کرد. سرش و جلو آورد و گفت
_اگه از این سرخاب سفیدابا نمالی به صورتت آره.
اخم ریزی کردم و گفتم
_تو چه مشکلی با آرایش داری وقتی که…
انگشت شصتش رو روی لبم گذاشت و تمام رژم رو پاک کرد و گفت
_دلم نمیخواد وقتی دارم می بوسمت یک کیلو سرب بره تو دهنم
دستش و روی گونم گذاشت و سرش و جلو آورد.
چشمام و بستم. هر لحظه منتظر حس کردن طعم لب هاش بودم که صدای وحشتناکی اومد و تکون خوردن آرمین رو حس کردم.
چشمام و باز کردم… با دیدن صورت کبود شدش نگران گفتم
_خوبی؟
دستش از دورم شل شد و زانو زد..
نگاهم به پشتش افتاد و خونی که از کمرش جاری شده بود.
نفسم بند اومد و سرم رو به سمت پنجره ی بزرگ اتاقم چرخوندم و با دیدن مرد سیاه پوشی که اسلحه ی بزرگی به دست داشت تازه یه چیزایی دستگیرم شد.
آرمین نقش بر زمین شد.شوک زده نگاهم روی کمر خونیش مات موند.
تیر خورده بود.
وحشت زده روی زانو نشستم و دستم رو به سمت کمرش بردم و با دیدن دست خونی شدم جیغ بلندی کشیدم.
دست روی گونش گذاشتم و چشمای نیمه بازش قلبم را از حرکت نگه داشت.
با وحشت گفتم
_آ.. آر… مین.. چی… شد.
تنش تکونی خورد و به سختی چشماش و باز نگه داشت و با صورتی کبود شده گفت
_ا…از… اتاق… برو… بیرون.
سرش و در آغوش کشیدم و در حالی که اشک از چشمام سرازیر شده بود گفتم
_زده به سرت؟آرمین تو رو خدا… تو رو خدا بگو خوبی
نفسش بالا نمیومد. به سختی حرف میزد
_هانا… ب.. برو بیرون.. ن… نمی… خوام… تو هم آسیب ببینی.
از جام بلند شدم اما نه به قصد رفتن.
گوشیم رو برداشتم و با دست هایی که علنا میلرزید قفل رو باز کردم.
انقدر حالم بد بود که حتی شماره ی اورژانس هم یادم نمیومد.
نگاهم به جسم غرق در خون آرمین بود و گوشی توی دستم میلرزید.
باز هم صداش رو شنیدم که گفت
_ب..برو هانا….
خواستم داد بزنم معلومه که نمیرم اما کسی از پشت دستام و گرفت.گوشی از دستم افتاد و وحشت زده خواستم برگردم که دست بزرگی روی دهنم نشست و من و به سمت در کشوند.
لگدی پروندم و با چشمای اشکی به آرمین نگاه کردم.
دستاش رو به زمین گرفت و خواست بلند بشه اما نتونست.
هر چه قدر لگد پروندم و تقلا کردم فایده ای نداشت.
انقدر محکم جلوی دهنم رو گرفته بود که حتی نمی تونستم جیغ بزنم.
چشمم به مرد دیگه ای افتاد که با ماسک نزدیک اومد و گفت
_کارش تموم شد؟
صدای زمخت مرد توی گوشم پیچید
_داشت جون میداد.برو پی مدارک این دختره هم بد جفتک می پرونه.
مرد مقابلم با چشمای شرورش نگاهم کرد و یواش یواش نزدیکم شد.
لگدی پروندم که جا خالی داد. اسلحه ش رو در آورد.
وحشت زده نگاهش کردم.
صدای مرد پشت سرم اومد که تند گفت
_هی احمق نشنیدی رئیس گفت این دختره رو زنده میخواد؟
صورت مرد مقابلم رو ندیدم اما با شرارت توی چشماش گفت
_گفت زنده… نگفت که سالم تحویلش