خلاصه ی از داستان رمان: داستان درباره ی دختری به نام شفق که سرکش مغرور و یادگرفته رو پای خودش بایسته میشه گفت بداخلاقه پرستاره وتوی بیمارستان کار میکنه که بایه ……
با اینکه میدونستم کارم درست نیست ولی پاهامو روی میز دراز کردم.مقنعه مو کمی کشیدم عقب.عجیب هوس چای کرده بودم اما وقتی سر فلاسک رو توی فنجونم گرفتم فقط دو قطره چایی توی لیوان ریخت.با دلخوری رو به مریم کردم:
میمردی تهش یکمی واسه من نگه میداشتی؟تو و فرح و یگانه…حالا اگه راست میگی برو از بخششون چایی بیار اگه دادند بهت….تازه تو که میدونی کتری برقیمون خرابه…..
یکریز داشتم غر میزدم که مریم بی هیچ حرفی(چون اخلاق سگ منو میدونست )دستهاشو بالا گرفت:
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
[…] شفق […]