نفس، سروان نیروی انتظامی، با قتلهای عجیبی مواجه میشه که کار موجودات ماورالطبیعه و کنجکاویاش باعث میشه که به دردسر بیوفته تا اینکه…
داستان ما یه داستانِ ممنوعه است؛ داستانی از جنسِ ترس، از جنسِ مقابله، از جنسِ نا امیدی، شایدم، شایدم از جنسِ مرگ؛ اونم نه مرگِ طبیعی؛ مرگی که با زجر همراهه.
خانوادت آزارت میدن و این بین همه چیز دست به دسته هم میدن، حتی موجوداتِ ماورا الطبیعی!
فکرشم دردناکه که به دستِ همچین موجوداتِ پست و بی رحمی بیوفتی و راه خلاصی نداشته باشی؛
داستانی آمیخته با عشقی نه چندان مشخص….
♥️ قسمتی از متن رمان : باصدای گوشیم چشم بازکردم. بدون این که به شماره نگاه کنم؛ تماس رو وصل کردم. خواب آلود گفتم:
-بله؟
صدای جیغ مریم تو گوشم پیچید. گوشی رو با فاصله از گوشم گرفتم.
-دخترهی ورپریده هنوز خوابی؟
خمیازهای کشیدم.
-اولاً سلام، ثانیاً به تو چه آخه؟
باحرص گفت:
-نفس به خدا زندت نمیذارم. مگه قرار نبود بیای خونمون؟
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.