اولین اریگامی تو یه روز عجیب به دستش رسید…و دومین اریگامی با قطره ی خون روی کاغذ مشکلات رو بیشتر کرد… پونیکا نه یه زن خوب مثل داستانها بود نه یه دختر متعهد…براش مهم نبود که با شوهر دوستش باشه یا حتی ازش باردار بشه…براش مهم نبود که شوهری داره که با منشیش رابطه داره… تو زندگی فقط خودش مهم بود و بچه ی توی بطنش… ولی آیا این بچه ای که حتی معلوم نیست پدرش کیه زنده به دنیا میاد یا به خاطر اشتباهات پونیکا واطرافیان پا به این دنیا نذاشته از زندگی پونیکا حذف میشه…
صفحه ی اول رمان:
وارد آسانسور شدم…هنوز نمیدونستم چه حسی دارم…بد؟خوب؟دستم رو روی پیشونیم کشیدم و به تصویر خودم تو آینه نگاه کردم خلع بود.در صورت بی حسم به دنبال کور سویی از غم و یا شادی میگشتم،پیدا نکردم.آسانسور ایستاد: -طبقه ی شانزدهم…منشی حواسش به من نبود.سرش داد زدم:-داری چه غلطی میکنی؟بهت پول میدم که اینجا فیلم ببینی؟زبونش بند اومده بود:-خانوم…کیان خان گفتن امروز کاری با من ندارن و میتونم…چشم هام رو باریک کردم:-کیان غلط کرد…کجاست؟-تو…توی اتاقشون…بذارید خبر بدم شما…بی توجه به ادامه ی حرفش به سمت دفتر کیان حرکت کردم.منشی سراسیمه شد.نمیتونست با اون پاشنه های بلند به درستی حرکت کنه اما با شتاب به سمت من اومد تا مانعم شه.هنوز دستم به دستگیره نرسیده جلوی در ایستاد و دست هاش رو از هم باز کرد:-کیان خان گفتن…دستم رو به کمرم زدم:-از کی تا حالا بهش میگی کیان خان؟اگه نمیخوای اخراج شی…صدای گرفته ای از داخل دفتر گفت:-بذار بیاد تو ستاره.منشی لبش رو به دندان گرفت و از جلوی در کنار رفت:-خانوم من…در حالی که درو باز میکردم حرفش رو با لحن بدی بریدم
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.