دانلود رمان اندوه باکره با لینک مستقیم
یحیی میرهادی متخصص مغز و اعصابی است که عشق جنون واری به مادرش و لباس عروس دارد، بعد از ازدواج مادرش با باغبان عمارتی که در جوانی مادرش در زیرزمین آن خیاط لباس عروس بوده، شخصیت بیمار گونه ای پیدا میکند، اکنون جلوه، که دختری مستقل و طرفدار حقوق بانوان است با حافظه کوتاه مدت و بیماری نامشخصی به همراه نامزدش اروند به او مراجعه می کنند، یحیی مادرش در شخصیت جلوه پیدا می کند و تصمیم می گیرد …
سوزن به تن بچه خورد و اشکش در آمد. سلیمه با آرامش سوزن ها را در جعبه ریخت … در جعبه را بست و از سر شانه به دویدن دختر بچه به بیرون از اتاق نگاه کرد … بعد نگاهش به یحیی افتاد … یحیی ماشین قرمز را آرام روی خط پارک کرد … سلیمه با ته مانده ی پارچه ها یک لباس دوخته بود هم قد و قواره ی پسری شش ساله با دامنی چین دار که از صد جا رد درز و وصله اش پیدا بود … روی سینه اش را پر از منجوق کرده بود
یک تور کوتاه درست کرده بود که وقتی روی سر یحیی میگذاشت کج می ایستاد … با اینحال برنامه ی آخر شب هر دویشان پوشیدن این لباس بود … چراغ های کل خانه که خاموش می شد یحیی از پشه بند بیرون می پرید … منتظر آنکه سلیمه لباس را بالا بگیرد و او مثل خزیدن ماری به لانه به حفره ی سفید لباس وارد شود … خاطره ی شیرینی که تا ابد در ذهنش می ماند … رد شدن از آن تونل سفید که پشتش سایه ی مادرش بود و نور نارنجی چراغ گرد سوز
دیدن جای کوک ها و گره ی پشت منجوق ها که با سرعت از برابر نگاهش رد می شدند … بعد از آن حفره بیرون می آمد و عروس کوچکی می شد که پسر بودنش هیچ اهمیتی در آن لباس نداشت … تور را روی موهای خرمایی رنگش می گذاشت و منتظر لبخند مادرش می ماند … شاد و سرمست از این لباسی که پنهانی دوخته بودند ثانیه ها را طی می کردند … سوزن هایی که سلیمه از عمد به پهلو و پشت دخترکان مرفه می زد و گله های خانم فرهادی برای حواس پرتی های او بی مورد می شد …