داریوش دور و بر کلوپ و بدن های نیمه عریذانی که در حال رقص بودند را نگاه کرد . آن شب پر از جمعیت بود پر از زنانی که چرم پوشیده بودند و مردانی که به نظر می آمد دستی در جرم های همراه با خشونت داشته باشند داریوش و همراهش کامال همرنگ این جماعت بودند . به جز اینکه آنها قاتلین واقعی بودند .
تورمنت از او پرسید: ” پس واقعا میخوای انجامش بدی ؟ ”
داریوش به روبه روی خود ، و در چشمان خون آشام دیگر نگاه کرد: ” آره”
تورمنت کمی از مشروب خود را نوشید و با دهن کجی لبخند زد. نوک دندان های نیشش نمایان شد ” تو دیوونه ای”
[…] رمان عاشق سیاه جلد 1 […]