خلاصه رمان :
گابریل امرسون یک پروفسور جذاب و مرموز است که در
دانشگاه تورونتو تدریس می کند. ظاهر سرد و کناره گیر او مانند
ماسکی بر رازهای تاریک وجودش او را به مردی جدی و غیر
قابل دسترس تبدیل کرده است.
یک دانشجوی دوست داشتنی و باهوش در سمینار او، یک خاطره
مبهم را یادآور می شود -خاطره ای که گابریل نمیتواند به
یادآورد ولی کلید شادی است که مدت ها فکر می کرد غیرممکن
است.
جولیا میچل ، یک زن جوان مهربان است که هنوز با کودکی مملو
از غفلت و سواستفاده دست و پنجه نرم می کند. وقتی او به
دانشگاه تورونتو می رود، میداند که کسی از گذشته اش را خواهد
دید -یک مرد که یک بار ملاقات کرده است. گابریل نمیداند
که جولیا خاطره ی مشترکشان آن هم در لحظه ی مهمی از
زندگی را به یاد دارد