دانلود رمان مسحور از فائزه فاتحی با لینک مستقیم
جدال بین احساس و غرور دو نفر،
از یک طرف دختری که جسورانه بزرگترین بحرانش رو از سر میگذرونه و
در مقابلش مردی که باعث این بحران بوده،
مجنون وار دل میبازه و سعی میکنه با بهونه جبران مافات همون بحران،
حرف دلش رو به کرسی بنشونه…
قسمتی از رمان
من که از قبل بهتون گفته بودم برای تابستان برنامه دارم و ایران نیستم
_بهار چرا جوری حرف میزنی انگار من عمدا این پروژه رو
انداختم گردنت این از بحث همیشگی خودمون جداست
_داری میگی نمیتونستی یکی دیگه رو جایگزین کنی؟
علی به جای جواب دادن جوری نگاهش میکنه که بهار نمیفهمه میتونسته یا نه
پس از طولانی شدن سکوت بینشون ، با نفسی عمیق از
جاش بلند میشه و حین رفتن سمت در میگه:
_من میرم ، ساعت آخر کاریه و به شدت خسته ام، بعدا
راجع بهش به توافق می رسیم
علی از جاش بلند میشه و صداش میزنه:
_بهار؟
_بله جناب رئیس
علی با کمی مکث که نشون از عصبی شدنش برای لفظ
رئیسی هستش که خب مطمئنا الان فقط برای عصبی
کردن اون به کار برده ، میگه:
_شب برای شام بیا اونور تا مفصل راجع بهش حرف بزنیم
بهار بدون اینکه برگرده دستگیره در رو باز و در همون حال
تنها سری تکون میده و مستقیم میره سمت آسانسور ، جا
برای بحث بیشتر نداشت