دانلود رمان پاکدخت با لینک مستقیم
آناهیتا مشفق، دختری که عزیزترین فرد زندگیش چند میلیارد بدهی بالا آورده و اون در
صدد پرداخت بدهیهاست و به جایی میرسه که مجبور میشه تن فروشی کنه….
اولین مشتری اون سامان معتمد، صاحب بزرگترین شرکت لوازم آرایشی خاورمیانه،
پسری عیاش و خوش گذرون که دخترا رو مستقیم به اتاق خوابش هدایت میکنه! و حالا
میشه اولین و آخرین مشتریه آناهیتا! و آنا رو مجبور میکنه که نقش عشقش رو بازی کنه
و بالاجبار با هم همخونه میشن..
یاغی، سرکش، بااعتماد بنفس!
اما زیادی لوند و دلربا…
اون آناهیتاست.
دختری که یک تنه گلیم خودشو از آب میکشه بیرون.
دختری که نگاهش کافیه تا دل هر مردی و به لرزه در بیاد.
چی میشه که این دختر سر از تخت خواب سامان معتمد، بزرگترین بیزینس من ایران در میاره؟؟؟
روی تخت لم داده و پاهایش را دراز به دراز روی هم انداخته بود و جامی به دست داشت.
_چرا همونجا خشکت زده؟ درار ببینم چند مرده حلاجی!
در حالی که با انگشتانم ور میرفتم پاسخ دادم:
_الان؟
_نه پس، صبر کن ساعت ُرند بشه بعد!
همانطور بیحرکت ایستاده و سر به زیر افکنده بودم.
_ ِد یالا دیگه، خشکت زده؟ چرا اینجوری هستی تو؟ مطمئنی آدرس و درست اومدی؟
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و مغزم به هیچکاری فرمان نمیداد.
رمان پاکدخت پی دی اف
《این چه کاری بود کردی آخه دخترهی احمق! تو که نه بلدی و نه عرضهش و داری واسه
چی آخه خودت و تو هچل میندازی…، 》!