خلاصه: فروغ و امیرحسین هر دو داغ دیده ان … فروغ پسر یازده ساله و همسرش رو تو یه تصادف از دست داده و امیرحسین هم مستانه ی نه ساله اش رو … داستان از محبت مادرانه ی فروغ شروع میشه … از اینکه سنگ قبر مستانه و وحید درست در کنار هم هستن و همین هم باعث آشنایی فروغ و امیرحسین میشه …
درسوز وسرمای اواخرآبان ماه امیرحسین با دسته گل داوودی ای که خریده بود کنار سنگ قبر مستانه اش نشست…دستی روی سنگ تمیز ونمناک کشید وعطر گل های پرپرِ رز سرخ وبوی گلاب مشامش را پرکرد بازهم مثل تمام دوشنبه های گذشته سنگ قبر مستانه شسته شده وتمیز بودوبازهم امیرحسین دیر رسیده بود .. زیرلب حمد خواند وبا سرانگشت رد اسم مستانه را خط کشید …
سوره ی توحید را هم شروع کرده بود که نگاهش به آب نباب سرخ وسفید گوشه ی سنگ قبر افتاد …سوره ی دوم را درحالی شروع کرد که نگاهش ناخواسته به سنگ قبر کناری واسم طلایی رنگ حسین ووحید رسید .. وحید یازده ساله تنها دوسال از مستانه اش بزرگتر بود ودست برقضا به فاصله ی یک هفته بعد از مستانه فوت کرده بود .. امیرحسین ناخواسته آه سنگینی کشید ویاد مستانه افتاد
حالا که شش ماه از مرگ دخترِامیرحسین میگذشت جای خالی شیرین زبانی های دخترکش بدجوری خودنمایی میکرد .. روزهای اول که حتی دلش را نداشت به سراغش بیاید …مگر میشد؟؟ ..دختری به ان زیبایی وسلامتی براثر یه تب ساده یایک اهمال کاری زیر خاک برود .؟
پدر بود وداغ اولاد هم کمر شکن..طاقت دیدن عکسِ روی سنگِ قبر دخترش را هم نداشت.. چه برسد به اینکه بالا سر قبرش بایستد وبه جای بوسه به گونه زدن مستانه اش… فاتحه بخواند وبا سنگ قبرش حرف بزند .. دوسه ماهی گذشت تا توانست جای خالی مستانه را تحمل کند واخر سر با کلی درد .
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.