رایحه هفت سال پیش از گذشته اش فرار کرده.حالا با آشنایی آدمهای تازه سعی داره آدم جدیدی باشه و رایحه گذشته را فراموش کنه.
به خانه ویلایی مادر بزرگ المیرا نقل مکان میکند.خانه امن است ولی اهالی خانه برای او خطر آفرینند!خطر عشق!
حالم خوش بود، حالم خیلی خوش بود و فکر می کنم هیچ چیزی، هیچ اتفاق افتضاحی هم نمی توانست حال خوشم را خراب کند.
می خواستم از زیر نگاه حریص صاحب مسافرخانه خلاص شوم،
میخواستم از شر موشها خلاص شوم، میخواستم از شر بوی بد فاضلاب خلاص شوم و این اولین قدم من در ابتدای این راه طولانی بود!
هیچی جز یک چمدان و یک کیف و یک کارت بانک پر پول نداشتم.
پدر زورگو میدانست شبها کجا سر میکنم؟ می دانست روزها چه شغل خفت باری دارم؟
می فهمید دختر آقای بشارت بزرگ در چه اتاقی با چه پست و مقامی کار می کند؟
حتما اگر میفهمید از خجالت سرش را میان همصنفانش نمی توانست بالا بگیرد و از اینکه دورم و هیچ کس دستش به من نمیرسد خوشحال بود! نگاهی به کارت بانکی آبی رنگ می اندازم، هر ماه، سر هر ماه مسیج واریز پول به کارتم میرسید!
اگر حساب می کردم چند میلیون در این کارت خوابیده بود؟
چند ملیون پول برایم میریخت که دیگر برنگردم؟
می دانستم خیلی خوشحال بود. خیلی!
در اتاق را می بندم و بدون اینکه از صاحب مسافرخانه خداحافظی کنم،
اجاره این ماهش را روی پیشخوان میگذارم و میروم!
اگر می رفتم و دست خالی میرفتم چه عکس العملی نشان میدادند؟
خودم را در شیشه ی ماشین می بینم،
امروز بعد از مدتها چشمهایم میدرخشید، لبخند داشتم و سر سوزن امید در دلم نشسته بود.
المیرا از وقتی که وارد زندگی ام شد خیلی چیزها تغییر کرد!
سایه درختان در هم تنیده بر شیشه ماشین می افتاد، مثل ندید بدیدها امروز خیابان را جور دیگری نگاه می کردم
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.