“هشت متری“، خیابانی در جنوبِ شهرِ تهران است؛ خیابانی با
ساکنان قدیمی و کوچههایی که هر لحظه، سوژهای برای سروصدا
و شلوغی دارند.
“آیدا“، کوچکترین عضو از خانوادهای پرجمعیت و ساکن
هشتمتری ست، که قصه از زاویهی دید او روایت میشود؛ دختری
که تمام سالهای زندگیِ بیستوسه سالهاش را در این محله
گذرانده اما رویاها و آرزوهایی در سر دارد که شبیه به رویاها و
آرزوهای هیچ آدمِ دیگری در هشتمتری نیست. دختری که ابزارش
برای تبدیل کردنِ رویاهایش به واقعیت، نوشتن است و آرزو دارد
که روزی نویسندهی بزرگی شود.
داستان، با ورودِ خانوادهای جدید به محله آغاز میشود؛ خانوادهای
که دنیایی از تفاوتها و تضادها را با خود به هشتمتری آوردهاند.
“ایمان امیری“، یکی از تازهواردین است که آیدا از همان برخوردِ
اول، برچسب “بیاعصاب” رویش میزند؛ پسری که نیامده،
زندگی اعضای محله و خصوصاً خانوادهی آیدا را به چالش میکشد
و درگیر و دار این برخوردها، ماجراهایی پیش میآیند که آیدا را
ِگی
بدجوری به زند “بیاعصاب” گره میزنند…