دانلود رمان به زلالی برکه از سعیده براز با لینک مستقیم
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، طنز، خانوادگی، روانشناسی
خلاصه رمان:
رمان در مورد عشق یه دختر نویسنده به پسریه که معتاده به نوشیدنی و هم دانشگاهی قدیمیشه، این عشق تا کجا دووم میاره و آیا میثم قدر این فداکاری رو میدونه؟
قسمتی از رمان :
این بار موقع برگشتن شش نفر بودیم و صابر خیلی خیلی خوش حال بود.
عزیز سریع از ماشین پیاده شد تا دیزی ناهار آبش تمام نشده خاموشش کند و صابر نیز با ذوق دست طیبه را گرفت تا انباری ته حیاط را نشانش دهد.
از ماشین پیاده شدم میثم آرام آرام به سمت آلونک میرفت خودم را به او رساندم.
_ميثم.
-هان، ببخشید، بله.
-خونهی پدر خانم صابر چت شد؟
_حالمو دیدی؟
_آره متوجه تغییر حالتت شدم.
-یاد مادرم افتادم، مادرمم بعد از به دنیا آوردن من خیلی تحت فشار روحی قرار گرفت و حتی حاضر نشد بهم شیر بده به خاطر همین پدرم برام پرستار گرفت،
چون مادر اصلا نمیتونست به من رسیدگی کنه وقتی طیبه رو دیدم که اون جوری داشت مقاومت میکرد تا بچه شو بغل نکنه یاد مادرم افتادم.
میثم عمیق به من خیره شد و ادامه داد: امشب تو و عزیز نبودین معلوم نبود آینده صابر و زنش چی میشد؟
اگه شما نبودین شاید هدیه میشد یکی مثل من!!! عزیزت فرشتهست فرشته، و تو هم خیلی شبیه عزیزتی.
میثم این را گفت و به سمت آلونک رفت.
ناهار را روی تخت خوردیم صابر خیلی خوشحال بود و مدام در حال شوخی کردن با طیبه بود تا بلکه طیبه کم تر با او سر سنگین باشد و عزیز با لبخند به هر سه آن ها نگاه میکرد.
منم از خوشحالی آن ها خوشحال بودم اما نتوانستم خوب غذا بخورم نگاهم هر چند ثانیه به آلونک میافتاد …
میثم برای ناهار نیامد صابر میگفت داروهایش را خورده و بعد هم خوابیده است…