دانلود رمان هوران از فاطمه زارعی با لینک مستقیم
ژانر رمان : عاشقانه
خلاصه رمان :
حسان پسری که توی نوجوانی توسط نامادریش بهش دست درازی می شه و
بعد از اون از برقراری رابطه با زن ها متنفر می شه تا اینکه یه دختره…
بخشی از رمان
کلید خونه رو از توی کیفم برداشتم و در رو باز کردم. وارد خونه که شدم هیما و هیوا که توی لباس فرم مهد کودکشون خیلی خوردنی شده بودن،
به سمتم اومدن و خودشون رو توی بغلم انداختن. بی نهایت دلتنگشون بودم. اون اندام ظریفشون رو که توی بغلم گرفتم و گونه ی
گلیشون رو که بوسیدم، حس دلتنگیم فروکش کرد. الهه به سمتم اومد و گفت: – سلام، سر صبحی این طرف ها؟
از جام بلند شدم و نگاهی بهش کردم. ظاهرا برای بیرون شال و کلاه کرده بود. گفتم: -کجا قراره بری؟
-بچه ها رو می برم مدرسه. -قبلا که خودشون می رفتن. چشمهاش رو توی کاسه چرخاند:
-قبلا آره، ولی جدیداً می گن توی محله دزد اومده ! با خنده و طعنه گفتم: -دزد؟! بدون اینکه به طعنه و نیش کلامم توجه کنه. گفت:
-آره، دزد . -باشه . – اومدی که بمونی؟ – نه، اومدم که برم. می خوام یه چیزی بردارم. ابرویی بالا انداخت: -آهان . – برای همیشه می ری؟
آره . شوقی که در دلش با گفتن این کلمه به پا کردم توی چشمهاش دوید و گفت: -آهان! دستش رو پشت کمر بچه ها گذاشت: – پس ما بریم.
صدای دوقولوها بلند شد: – خداحافظ آبجی هوران! – خداحافظ عشقای من! به سمت اتاقم رفتم. نگاهم به شن و صفحه ی شیشه ای افتاد.
چقدر دلم براشون تنگ شده بود ولی جز محالات بود که حسان به من اجازه بده دوباره با شن نقاشی بکشم.
طرح لوله شده رو داخل کیفم گذاشتم و از خونه بیرون رفتم. به محض بستن در با دختر آقای هاشمی برخورد کردم.
بی دلیل در برابرش معذب شدم و چند قدم عقب رفتم. گفت: هوران جان ! -بله؟
-امروز می ری رضایت بدی؟ با عجز و التماس توی چشم هام زل زد…