بی شک من نه سیندرلا بودم و نه کوزت بینوایان !! من آبانم با داستان خودم دختری که عاشق شد و خودش را شناخت ! آن عشق ، طناب نجات من شد اما نه آنطور که شما فکر می کنید ، ان عشق خیلی چیزها به من بخشید که مهم ترینش خودِ از دست رفته ام بود اویی که ادعا می کرد عاشق است واقعا بود . ببخشد و هیچ نستاند معنای راستین عشق همین است دیگر غیر از این هرچه باشد باد هواست پوچ و ناچیز… داستان من هرچند کوزت وارانه شروع شد اما به خط خودم پایان می‌یابد.

جانان برای تکمیل کردن هزینه دیه و نجات برادرش از اعدام،مجبور به قبول کردن پیشنهاد کاری طوفان میشود. رابطه عاشقانه و پرکششی را با رئیس شرکتش آغاز میکند، اما همه چیز زمانی شروع میشود که طوفان غیبش میزند و بعد از 2 ماه، درست زمانی که جانان باردار است به خواستگاری خواهر جانان می آید و ...

دختری به نام ماه لیلی ک از نظر خودش هیچ زیبایی در چهره‌اش نداره پدرش ازدواج مجدد کرده و حاصل این ازدواج یه پسره ک سندروم داون داره برادر تنی سیامک به قتل رسیده، برادری ک برای ماه لیلی هم پدر بوده هم مادر ماه لیلی به هیچ وجه راضی نیس به خانواده قاتل رضایت بده و دنبال کاره تا خانوادش مجبور نشن دیه خانواده قاتل رو قبول کنن اما بخاطر سرو وضع نامناسب ماه لیلی هیچ جا بهش کار نمیدن تا اینکه

طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه..مردی با غیرت و پهلوون که حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا..

روسلا دختر خاص وقدرتمندیه که تو قبیله ای مرد سالار به دنیا اومده و راز های زیادی داره، بعد ازدواج مخفیانه اش با خوناشام دورگه‌ای شبا، مورد تعرض جادوگری مرموز نقابداری قرار میگیره که با یک کلمه بی هوشش میکنه و مدعی جفت حقیقشه و هروقت قدرتمند بشه میاد سراغش. اول فکر میکنه خواب دیده تا اینکه تو واقعیت اون مرد میاد سراغش اسیرش میکنه و تو تخت سنگ قربانگاه بهش.

  علقه روایت زندگی زنی به نام (رخشید) است که زندگی عاشقانه‌ ای با همسرش دارد، اما طوفانی از راه می رسد و به زندگی او میزند، ناگهان فیلمی از راه می رسد، فیلمی ممنوعه از او که زندگی‌اش را دگرگون می کند و …

چه اتفاقی میوفته وقتی طوفان رام‌نشدنی با اقیانوس بی‌انتها در تاریکی شب برخوردن کنه؟ تریستن «شکارگر» کین، برای ورود مورانا ویتالیو به زندگیش آماده نبود. بعد از اینکه قسم چند ساله‌ش رو در یک شب بارونی شکوند، در جنگی بین رنج‌های گذشته‌ش و آینده‌ی نامعلوم گیر افتاد. تنها چیزی که ازش مطمئن بود؟ اینکه زندگی اون دختر هنوزم متعلق به خودشه. مُرده ها از توی گور بلند میشن. امپراتوری شروع به سقوط میکنه.

حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی برای انتقام این مرد شیطانی شده.... مردی که قراره برای آتش کشاندن زندگی مهری خودش را مقابل تمام فامیل و نامزد نبات عاشق و شیفته اش نشان بدهد...

هبه دختری که بخاطر نجات جانِ برادرش قراردادی رو قبول میکنه که به قیمتِ تمام زندگیشه... زندگی با امیر حسامی که تلاش میکنه آزارش بده.....