دانلود رمان طلا با لینک مستقیم
طلا دکتر معروف و پولداری که دلش گیر لات محل پایین شهری میشه..مردی با غیرت و پهلوون که
حساسیتش زبون زد همه اس و سرکشی های طلا..
بخشی از رمان
هق هقم بند نمی آمد، انگار که بند بند وجودم را به صلابه کشیده بودند،هوایی پیدا نمیکردم برای نفس
کشیدن،به گمانم این درد جدایی است.
نامه را روبروی آینه ی ورودی گذاشتم،چمدانی را که با خون و دل جمع کردم را به دست گرفتم و با
زخمی عمیق در سینه ام که خونریزی اش دردی بود که به جانم می ریخت،راهی جایی شدم که دلداری در آن نبود
اصلا من توان این جدایی را داشتم؟میتوانستم بدون او زندگی کنم؟دوباره روزی او را می دیدم؟
آغوشش را طعم بوس*ه هایش را دوباره حس میکردم؟
بار دیگر نگاهی به خانه انداختم، خانه ای با تمام عشق و علاقه ام تمام وسایل آن را انتخاب کرده بودم.
چقدر روزهای خوب دور شدند