بوسه ای روی موهام زد و با صدای دورگه ای گفت :
_ میدونی چطوری دیونم کنی …امیرعلی رو روانی خودت کردی خانم دکتر..
سرم رو به سینه اش فشار دادم و اروم خندیدم ، نگاهم که به پاکت سیگار مچاله شده نزدیک پاهاش افتاد سرم رو بالا گرفتم …به چشمای خمار شده اش زل زدم و گفتم : امیرعلی
_جان
+ دیگه سیگار نکش
لبخند کوتاهی زد و بیشتر به خودش چسبوندم :
_ اگه بهار خانم دیونم نکنه چشم ..
+ قول بده دیگه سیگار نمیکشی..
نفس عمیقی کشید و با لحنی که سعی میکرد متقاعدم کنه گفت :
_ قول نمیدم..
مکث کرد و ادامه داد :
_ تو همیشه باش من نامردم اگه بهش لب بزنم…
قبل از اینکه لب به مخالفت باز کنم پیش دستی کرد و گفت :
_ از فردا باید به قولم عمل کنم..
با تعجب گفتم : چه قولی؟
دستشو بین موهاش کشید و درحالی که سعی میکرد به چشمام نگاه نکنه گفت :
_ نذر کردم اگه خدا بهم برت گردونه نمازم رو بخونم ..
چندثانیه هنگ بودم نماز بخونه؟ اونم امیرعلی؟ بلند زدم زیر خنده که با اخم نگاهم کرد و گفت :
_ زهرمار بیشعور امروز به خدمتت میرسم دلی از عذا درمیارم اونوقت جا خنده باید عرعر کنی..
گیج و منگ نگاهش کردم که یهویی خم شد دست زیر زانوهام انداخت و بلندم کرد ..با ترس جیغ زدم :
_ چیکار میکنی دیونه؟
کف دستشو محکم ب باس ن م کوبید و داد زد :
_ تلافی این چند روز و سرت درمیارم خانم دکتر ..فکر کردی بوس اون مرتیکه رو یادم رفته؟
بعد از چند ساعتی که خوابیدم بیدار شدم و به جون خونه افتادم ..ساعت ۹ شب بود اما امیرعلی هنوز خواب بود دلمم نمیومد بیدارش کنم …
سرگرم جارو کردن بودم که دیدم صورت خواب الودش تو چهارچوب در ظاهر شد ..جارو برقی رو خاموش کردم که با غرغر گفت :
_ چرا بیدارم نکردی نمازم رو بخونم..
باورم نمیشد جدی جدی میخواست نماز بخونه؟ من همیشه فکر میکردم بازیگرا فکر میکنن از دماغ فیل افتادن و نمیدونن خدا کیه پیغمبر کیه ..!
لبم رو به دندون گرفتم و سعی کردم نخندم دستشو بین موهای سیخ شده اش کشید و به سمت دستشویی رفت ..!
***
ایستاده بود و داشت با جدیت نماز میخوند ، نمیدونم چرا کرمم گرفته بود اذیتش کنم اروم اروم جلو رفتم و پشت سرش ایستادم ..خم شد رکوع بره که در یه حرکت انتحاری شلوارش رو پایین کشیدم و با جیغ فرار کردم ..!
صدای قدم هاشو پشت سرم میشیندم و با جیغ و داد از اینور خونه به اون ور میرفتم ..!
پشت مبل سنگر گرفتم و به سمتش چرخیدم با قیافه برزخی نگاهم کرد و با حرص داد زد :
_ یعنی گیرم بیوفتی بهار میکشمت ..!
زبونی براش دراوردم و با خنده گفتم :
_ جون بابا بازیگر مملکت بسیجی شده ..!
دستشو بین موهاش کشید و بدون توجه بهم به سمت کاناپه رفت و خودشو روش انداخت..!
نکنه ناراحت شده؟
از پشت مبل بیرون اومدم ..اروم به سمتش رفتم ..کنارش ایستادم و روی صورتش خم شدم و با لب برچیده گفتم :
_ ناراحت شدی؟ ببخشید فقط میخواستم شوخی کنم..
داشت از کم محلیش اشکم درمیومد که یهویی دستم رو کشید که روش افتادم ..!
نگاه خیره ای به یقه بازم انداخت و گفت :
_ نماز که نذاشتی بخونم حداقل سهمم رو بده بخورم..!
با چشمای از حدقه دراومده نگاهش کردم که دستشو زیر لباسم برد و..
بعد از چند دقیقه شیطنت از روی خودش کنارم زد و گفت :
_ بزار نمازم رو بخونم ..
سری به تایید تکون دادم و منتظر به کاناپه تکیه دادم .
از اینکه روی قولش مونده بود ذوق کرده بودم مخصوصا وقتی که فهمیدم بخاطر من همیچن نذری کرده ..
با لذت مشغول تماشای خم راست شدنای شوهرم بودم ..
شوهر؟ اهی کشیدم تو اوج ناامیدی ورق زندگیم برگشت خدایا شکرت ..
جا نمازش رو جمع کرد و از جا بلند شد ..نگاهی به من که با نگاهم داشتم قورتش میدادم کرد و گفت :
_ حاج خانم سهممو که ندادی بخورم ناز کردی و حیا ..حداقل شام بکش بخورم رفع گرسنگی بشه …
لبم رو به دندون گرفتم و با خجالت سرمو پایین انداختم پدرسگ هنوز هیچی نشده دنبال سهمه ..
بدون اینکه جوابش رپ بدم از جا بلند شدم و به سمت اشپزخونه راه افتادم
ظرف غذا رو جلوش گذاشتم ، سرشو به سمت بشقاب قیمه خم کرد و بو کشید :
_ بوش که خوبه ..
لبامو جمع کردم و با اعتماد به نفس گفتم :
_ مزه اشم خوبه ..
اولین قاشق رو توی دهنش گذاشت منتظر چهار چشمی بهش زل زده بودم که ازم تعریف کنه اما بیخیال مثل تراکتور به جون بشقاب افتاده بود و درو میکرد ..
_ امیرعلی
+ هوم..
دستمو زیر چونه ام زدم و پرسیدم :
_ چیشد بهم علاقه مند شدی؟
لقمه غذا رو قورت داد ، قلپی از لیوان اب کنارش خورد ..با دستمال دور دهنش رو پاک کرد .. چند ثانیه دقیق نگاهم کرد در حالی که سعی میکرد نخنده گفت :
_ والا خانم دکتر جسارت نباشه من به شما علاقه مند نشدم چشمم ممه هاتونو گرفته ..
با چشمای از حدقه دراومده بهش زل زده بودم که بلند زد زیر خنده …بعد از گذشت چند ثانیه انگار تازه متوجه حرفاش شدم ..دست دراز کردم لیوان اب رو تو صورتش خالی کنم که ذهنمو خوند و سریع بلند شد و به سمت سالن دوید.
چشم غره ای بهش که بیخیال مشغول بالا پایین کردن شبکه ها بود رفتم و گفتم :
_ خیلی بیشعوریا ..
نیم نگاهی به سمتم انداخت و گفت :
_ چرا خانمم؟
با حرص نگاهمو ازش گرفتم که خم شد و سرشو روی پاهام گذاشت ..!
میخواستم بزنم زیر سرش و پرتش کنم پایین اما دلم نمیومد وقتی اینطوری نگام میکرد..
پشت دستشو به شکمم زد و گفت :
_ بی جنبه شوخی بود دیگه ..با تو شوخی جنسی نکنم با کی کنم؟
دستمو لای موهاش فرو کردم و با لحن جدی گفتم :
_ امیر باید بریم خونه ما.. باید با مامان و دایی حرف بزنیم ..اینکه از خودم بی خبرشون بزارم بی احترامیه ..!
+ حوصله اون داییتو ندارم …چتر شده خونتونا نمیخواد بره؟
دست ازادمو زیر چونه اش گذاشتم و به سمت خودش کشیدم :
_ عه امیر؟ داییم حق داشت روزی که اومد منو با اون حال دید ازت متنفر شد …والا حقم داشت بعدشم داییم منو خیلی دوست داره واسه همین باهات بد برخورد کرد …!
کف دستم که روی لباش بود رو بوسید مور مور شدن بدنم رو حس میکردم لعنتی وسط بحث جدی داشت شلم میکرد ..
_امیرعلی : اگه داییت نبود الان سه قلو حامله بودی ..!
ابروی بالا انداختم و گفتم :
_ حالا چرا سه قلو؟
لبخند مرموزی زد و با صدای ارومی گفت :
_ چون کمر شوهرت خیلی قویه ..