دانلود رمان اگر مانده بودی با لینک مستقیم و رایگان
نویسنده:زینت بانو کمندی
تعداد صفحات:191
داستان حکایت حماقت دختری به اسم باران … و کیان ! و کینه ای بزرگ …. و عشقی که قداستش فراموش شده.
قسمتی از رمان:
نگاهی به تمام اجزای صورتم انداخت و گفت:
– ببینم، مگه حالت بد بود که با دیدن سینا خوب شدی؟
– چی بگم؟ از داداشت بپرس.
متعجبانه پرسید:
-سیاوش؟
نگاهی به هال انداختم، رو مبل لم داده بود و با چشمای بسته سرش رو به پشتی مبل تکیه داده بود و پاهاش هم که دراز شده بود رو میز. صدای تلویزیون اونقدری بلند بود که نتونه صدامو بشنوه..
دست سپیده نشست رو دستم:
– چی شده؟
بغض کردم، اشک نشست تو چشمام:
-نمی دونم، صبح رفتم خونه ی عمه، بی خبر رفتم تو اتاق آقا. سر تا پامو فحش بارون کرد، باورت می شه؟
– سیــــــاوش؟.
– آره، تازه یه چی بگم شاخات در بیاد، پسره ی احمق گریه میکرد مثل ابر بهار.
چش شده بود الله اعلم.
سپیده ژست متفکرانه ای گرفت و گفت:
– پس واسه همین بود که از موقع اومدنتون تا حالا باهاش سر سنگینی.
هی با خودم میگم اینا امروز یه چیزیشون هست، نگو پس حسابی از خجالت هم در اومدین و با هم قهر تشریف دارن.
یه قند برداشتم و انداختم تو چاییم، به همش زدم که پرسید:
-کیان چطوره؟
– خوبه.
– می دونم خوبه، ر*آ*ب*ط*ه اش با تو؟
بدون پنهانکاری گفتم:
– تعریفی نداره.
– خب حق داره؛ ولی درست میشه. به نظر من هر کی هم جای کیان بود این رفتار رو نشون میداد. اون الان مثل یه شیر زخمیه. از یه طرف فکر می کنه چقدر قدرتمنده؛ از طرف دیگه هم به زخمی فکر می کنه که از پا درش آورده.
مونده سر چه کنم چه کنمش. البته تا حدودی تکلیفش با خودش معلوم شده دیگه،
همین که دوباره پا پیش گذاشته و تو رو خواسته یعنی گذشته براش اون اهمیت سابق رو نداره.