داستان درباره پزشک جوانی است که بعد از اخذ مدرکش بنا به
علاقه ای که داره به یه منطقه محروم میره تا در اونجا به مردم خدمت کنه
تا اینکه در اونجا با دختر کوچکی به اسم سارا اشنا میشه و …
– آخه پدر من هرکس تو زندگی هدفی داره هدف من هم اینه!
آقا رضا کلافه سری تکان داد و گفت:
– آخه این چه هدفیه!
کدوم آدم عاقلی زندگی راحت و بی دغدغه شهری رو رها می کنه و می ره تو دهکوره زندگی کنه!
مهران عصبی و خسته از بحث چند روزه ای که هنوز به نتیجه نرسیده، گفت:
– ببینید بابا من همیشه کوچیک شما بوده و هستم
ولی خب شما هم انصاف داشته باشید برای یکبار هم که شده به خواسته من احترام بگذارید.
– مهران تو جوونی ،خامی ،داری از روی شور و شوق جوونی
یه حرفی می زنی بعد از این که ده سال گذشت برمی گردی
به پشت سرت نگاه می کنی و افسوس گذشته رو می خوری.
مهران از شنیدن حرفهای تکراری خسته شده بود:
– آدم به گذشته ای افسوس می خوره که به بطالت گذرونده باشه ،
خدمت در یک روستا ، جایی که دهها نفر بعلت نبود پزشک از دنیا می رن
،جایی که کمبود بهداشت جون خیلی ها رو می گیره ،کجاش بیهوده است؟ کجاش افسوس خوردن داره؟
– پسرم انسان زندگی می خواد ،پیشرفت می خواد ، ا
ینهایی که می گی شعارهایی هستن که از ذهن جوون و پرشورت نشأت می گیره .
تو اینجا آینده داری ،آینده ای درخشان ،خودم برات مطب می زنم در بهترین بیمارستان تهران مشغول به کار می شی! می تونی یه زندگی داشته باشی که همه حسرتش رو دارن.
مهران پوزخندی زد:
– شما زندگی خوب رو در چی می دونید؟در خونه ای که وسعتش مثلا” چند صد مترباشه در ماشین آخرین مدل! آره؟! در چی؟!
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.