دانلود رمان خاموشی با لینک مستقیم
با صدای رعد و برق بلندی … از خواب بیدار شدم …همه جا تاریک بود … از رو تخت بلند شدم …
چراغ رو روشن کردم … تو مسیرم انگشت کوچیکم به لبه میز خورد و دلم ضعف رفت ….
مثل اینکه بازم رو شانس نبودم …
خودمو به پنجره رسوندم … پرده ی اتاق رو کنار زدم … عجب بارونی میومد … !
کمی پای پنجره ایستادم … انعکاس تصویر خودمو رو پنجره ی غبار گرفته دیدم ….
چندروزی بود کلافه و تنها بودم … بجز چند دوست انگشت شمار ، کسی رو نداشتم …
من بودم و خونه ی به ارث رسیده از پدرو دارایی هایی به جامونده ازش …
همه کسمو ازدست داده بودم و خیلی وقت بود ،فراموش شده بودند…