ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
مطالب محبوب
دانلود رمان بلوط با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان بلوط با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان بلوط با لینک مستقیم

 

خلاصه رمان:

کمیل بازرگان، تنها پسر خاندان بازرگان چند سال پیش از طرف خانواده به مالزی فرستاده شده

و حالا برگشته تا وظیفه خودش و به عنوان تنها پسر ایفا کنه.

غافل از اینکه قراره بین هدف ها و خواسته هاش و عشق یکی رو انتخاب کنه…!

*

پیش گفتار…

بلوط، زندگی کسانی ست که آرزوهایشان قد بلندی دارد.

بلوطی ها، آرزوهایشان را هدف می نامند و برای رسیدن به آن از داشته هایشان می گذرند.

بلوطی ها، خواسته هایشان تمامی ندارد و در میانه ی زندگی گم می شوند.

بلوط را برای بلوط بودنش بخوانید.

روزی که بلوط و شروع کردم میخواستم مثل آدمای توی قصه ام باشم.

امیدوارم بلوط بهتون مثل درسی که به من داد به شما هم سخت و محکم بودن جلوی مشکلات و یاد بده.

ممنونم که بلوط می خونید.

 

***

عشق من به تو

مانند رود کوهستانی است

پیوسته و پایدار

عشق من به تو

شبیه تابش ابدی خورشید است

به مانند دریا که هرگز نمی آساید

امواج قوی و نجیبش

که از آغوش بازش پیوسته می گذرد

عشق من به تو

مانند درختی است

که در قلب ریشه کرده است

عشقی بی قید و شرط

حقیقی و ابدی

و خاموش نشدنی

(بلوط)

 

 

-فارغ التحصیل دانشگاه هنرهای زیبای پاریس هستم. تصمیم داشتم پاریس بمونم، متوجه هستین که اونجا شرایط برای یه هنرمند خیلی بهتره.

سرش را تکان داد و قاشق را درون بستنی فرو برد و بی توجه به صحبت های شخص روبرویش، خط بعدی را کشید تا خانه ی فرضی اش کامل شود.

-ولی بخاطر بیماری مادرم برگشتم، نقاشی میکنم. ویلون و پیانو رو به صورت حرفه ای می نوازم.

به اسب سواری علاقه دارم و چند باری تو مسابقات بزرگ اسب سواری شرکت کردم. آموزشگاه موسیقی دارم که گاهی خودمم توش تدریس میکنم.

توی پاریس با دوستامم یه گروه موسیقی داریم که هر وقت نیاز باشه بهشون ملحق میشم.

برای خانه ساخته شده روی تنه ی بستنی، پنجره کشید. همانند کودکی هایش چهارخانه اش کرد.

-برادرم ازدواج کرده و مقیم ایران نیست. به نظر پدرم باید آموزشگاه و بزارم کنار و توی کار بهش کمک کنم اما می دونین که روحیه هنرمند به این چیزا نمی خوره.

نوک قاشق را به سقف سه ضلعی خانه کشید و به دودکش کوچکش خیره شد. بستنی آب شده باعث شد به سرعت جای خالی دودکش با بستنی پر شود.

-شما چی؟

با او بود. گفته بود شما… با کُندی سر برداشت و به دختر پیش رویش خیره شد. نامش را گفته بود. کمی فکر کرد. گفته بود نگار… پدرش گفته بود دختر خانواده مَهد؛ پس نامش نگار مَهد بود.

قاشق را درون گیلاس پایه دار بستنی رها کرد و روی مبل راحتی جا به جا شد.

سرش را بالا گرفت و به چشمان آبی رنگ که با موهای طلایی همخوانی داشت خیره شد. زیبا بود. فوق العاده زیبا…! لبی تر کرد. در برابر تمام این توانایی ها که خانم نگار مَهد برایش ردیف کرده بود احساس پوچی، می کرد.

او نه توانایی های فوق العاده ای داشت که به رخ بکشد و نه حوصله ای برای حرف زدن داشت. ترجیح می داد این قرار را سریع به پایان برساند و از هتل خارج شود.

نفس عمیقی کشید و لبخندی روی لبهایش نشاند که بیشتر به نیشخندی شبیه می ماند که پسر بچه ای بعد از خرابکاری می زند، گفت: من هم کار خانوادگیمون و ادامه میدم.

برعکس انتظارش که فکر می کرد نگار مهد به لبخندی اکتفا خواهد کرد؛ دختر خود را با هیجان جلو کشید و گفت: اینکه خیلی خوبه.

لبخند روی لبهایش ماسید. واقعا؟ به نظر نگار مهد او کار خیلی خوبی انجام می داد.

 

 

 

 

 

  • اشتراک گذاری
  • 1173 روز پيش
  • admin
آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.