خلاصه رمان: ?تیام در غیاب البرز خودشو به دختر اون غوغا نزدیک میکنه و در این میون غوغایی که سال ها عشق تیام رو تو خودش سرکوب کرده دوباره احساسش سربازمیکنه غافل از این که تیام نقشه هایی تو سرش داره
مظلومیت غوغا و اشک های معصومانه اش را تنها او بود که در این دو سه ماه دیده بود.
نمی خواست دختر را به خاطر انتقام خودش قربانی کند اما حرفی هم نمی زد.
بعد از اتفاقات کنار ساحل دیگر هیچ حرفی بین او و غوغا رد و بدل نشده بود.
تنها جملاتی خشک و گوشزد هایی که تیام برای انجام کار به غوغا کرده بود.
غوغا اما از تیام فاصله می گرفت.
جدایی از او را ترجیح می داد.
می ترسید از تیام.
چشمانی که آن شب در کنار تاریکی ساحل دید و رفتار های هیستریک و جنون آمیزی که تیام از خود نشان داده بود ترس داشت.
ترسی غیر قابل انکار و نفرتی جنون آمیز!
نفرتی که می توانست هرکسی را نابود کند.
دیگر نزدیکی به تیام را نمی خواست.
از نگاهش تیام هم هیچ تفاوتی با پدرش نداشت.
پدرش به خاطر قدرت و ثروت خودش را تر منجلاب غرق کرده بود و تیام هم به خاطر نفرت و انتقام.
کدام شان بدتر بود!؟
آهی از سینه خارج کرد و گوشی ار از جیب جینش بیرون کشید.
شماره گرفت و منتظر شد.
پس از لحظاتی پس از بوق هایی ممتد صدای خشک تیام در گوشش،پیچید.
– الو…
پس از کمی مکث به حرف آمد و گفت : مدارکو پیدا کردم…
آن طرف خط،لبخندی روی لب های تیام نشست و نا باور گفت : چه طور؟
غوغا اخمی کرد و گفت:توی گاو قندق بابا بود…رمزشم یه طوری پیدا کردم.
تیام نگران پرسید : کسی،که متوجه نشد؟
– نه فقط سمانه پیشم بود…
تیام نفس آسوده ای کشید و گفت : سمانه از خودمونه، اما نباید اینقدر زود بهش اعتماد می کردی، ممکن بود از افراد البرز باشه و به تو یه دستی میزد.
غوغا لب گزید، درست می گفت؛خیلی زود اعتماد کرده بود
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.