پیپ هفت ساله، زندگی محقر و فروتنانهای را در کلبهای روستایی، با خواهری بدخلق و سختگیر و شوهر خواهرش جو گارجری آهنگری پرتوان اما مهربان و نرمخو، میگذراند.
او که روزی برای سر زدن به قبر مادر و پدرش به گورستان میرود،
به طور اتفاقی با یک زندانی فراری محکوم به اعمال شاقه به نام آبل مگویچ روبرو میشود.
آن زندانی، داستانی ترسناک برای کودک سر و هم میکند تا او نانی برای رفع گرسنگی و سوهانی برای رهایی خویش از غل و زنجیری که به دست و پایش بسته است، بیاورد.
پیپ هم از روی ناچاری و هم از دلرحمی او را یاری میکند.
او سپس از خانه روستایی و دهکده کوچک خود به شهری بزرگ می رود
و با لذات زندگی، عشق به دختری به نام استلا و ناز و نعمت اشرافیت آشنا می شود، اما …