دانلود رمان ترنم زندگی با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر
دانلود رمان ترنم زندگی با لینک مستقیم
به قلم :godness
223صفحه
خلاصه ی از داستان رمان:داستان درباره ی زندگی دختری است که تو کودکیش از مادر جدا شده و به دختر خواندگی عمه خودش در میاد و پس از مرگ عمه با خواندن دفتر خاطرات او پی به دلیل این جدایی میبره و از پدر خود متنفر میشه…..
پایان خوش
دانلود رمان ترنم زندگی با لینک مستقیم
اسفند بود بوی بهار کوچه و خیابان ها را پر کرده بود مردم هم همچون بلبلان سر مست و همچون درختان با نشاط بودند .
دو روز آخر سال را تعطیل کرده بودم که به امور خانه برسم و اوضاع رو سر سامام بدهم.
در حیاط مشغول آب دادن به درختان و رسیدگی به آنها بودم که صدای در به گوشم رسید
خرامان به سمت در رفتم با باز شدن در مردی را دیدم که کتونی کهنه به پا کرده بود
و لباسی مندرس بر تن داشت ماتم برده بود مرد گفت گیسو خانم منم مش سلیمان نشناختی. (مش سلیمان غلام خانه زاد پدرم بود) چرا شناختم اما شما ؟اینجا؟
یکم برام عجیب اومد حالا بفرمایید داخل جلو در بده مش سلیمان به داخل حیاط اومد اما هر جه اصرار کردم که داخل بیاید قبول نکرد
دانلود رمان ترنم زندگی
نه خانم ما نمک پرورده ایم زودتر برم که به تاریکی نخورم
راستی اینجا رو از کجا پیدا کردین
والا دخترم آدرس محل کارتو پیدا کرد رفتم اونجا آدرس اینجا رو به من دادن
خیلی خوش امدی راستی از ده چه خبر از پدر و بقیه
راستش دخترم از10سال پیش که تو اومدی شهر بابات روز به روز ضعیف تر شد غم دوری از تو خردش کرده راستی چرا نمی ای یه سری بهش بزنی
مش سلیمان مگه ندیدی که گفت این دختر اگه پاشو بزار شهر دیگه دختر من نیست و هر کس که باهاش مراوده داشته باشه از من نیست مگه ندیدی که گفت دیگه حق ندارم پامو بزارم تو زرین ده چه برسه به خونه ی کدخدا منصور مگه ندیدی که گفت از این به بد اون واسه من کدخدا هم نست چه برسه به پدر
اشک از چشمام جاری شد سریع اشکم رو پاک کردم مش سلیمان گفت ناراحت بوده دخترم یه چیزی گفته تو به دل نگیر من می دونم که هر روز به امید اومدن تو صبح و به شب می رسونه
راستی اون شما رو فرستاده
نه دخترم این نامه رو زن کدخدا داده که بدم به تو
مادرم؟؟؟
نه زن برادرت پدرت 7 سالی میشه کدخدایی رو داده به برادرت و خودش خونه نشین شده
نامه رو به دستم داد و خود آهنگ رفتن سر داد تا جلوی در بدرقه اش کردم و در را بستم به حیاط برگشتم و روی تخت جلوی حوض نشستم نامه را باز کردم و مشغول خواندن شدم
سلام گیسو جانمن گلنار زن برادرت هستم زنی که به عنوان خون بس از قبیله دره سویی ها گرفت شد و به عقد برادرت درآمد نه روزگار با من سر سازگاری دارد نه سرنوشت درست مثل این می مانند که کاتب عالم از همه دنیا بدبختی ها را بر لوح زندگی ام نگاشته اما باز هم شکرش که از این بدتر نشد 6 سالی می شود که با برادرت ازدواج کرده ام حاصل این ازدواج 5 دختر است مهر دختر زا بودن بر پیشانی ام خورده است هر که از کنارم رد می شود متلکی بارم می کرد