گوشهءدامنش رو از جلوی پا کنار کشید ونفسی تازه کرد ..
با اینکه هوا گرم بود ولی بادهای …
گوشهءدامنش رو از جلوی پا کنار کشید ونفسی تازه کرد ..
با اینکه هوا گرم بود ولی بادهای موسم بهاری موهای ازادش رو که از زیر کلاه بیرون زده بود نوازش میکرد ..
دو سه قدم دیگه برداشت ..از زیر سایهءدرخت رد شد وحصار خونه رو بازکرد ..
خیلی وقت بود که سری به میسیز هلن نزده بود ..
سه تا پلهءچوبی رو بالا رفت وچند تا تقه به در زد ..
-میسیز هلن …؟؟میسیز هلن ..؟؟
سرک کشید تا از پنجره های چوبی.. زن مسن رو ببینه …ولی چیزی عایدش نشد …سر که برگردوند ..
دستشو رو قلبش گذاشت وخیره شد به مرد
-اوه ترسیدم ..شما دیگه کی هستید ..؟
مرد کلاهش رو از سر برداشت و با اون فک تراشیده …با جذبه وحوصله از پله ها بالا اومد .نگاه النور درپی مرد جوان تازه وارد بود ..
النور بدون اینکه اهمیتی به سکوت مرد بده دوباره پرسید ..
-شما میدونید میسیز هلن کجاست ..؟