دانلود رمان دگر شقایق نیست زندگی نکن
خلاصه داستان :
داستان دختری است که در خانواده ی پر جمعیتی زندگی میکند. مادر او به طور پنهانی با مردی متأهل و خانواده دار صیغه میشود و شقایق این راز را میفهمد. تمام دغدغه اش این موضوع میشود و او دائم از این میترسد که روزی شوهر او هم سرش هوو بیاورد.
از طرفی روحیه ی حساس و شکننده ی شقایق به این ترس هایش دامان میزند و خواهرش این رفتارهای او را فوبیا میداند …
درشیشه ای حیاط که بالرزش آشنای همیشگی اش باز شد؛سوز سرد دی ماه را از زیر پتو به جانم تزریق کرد.
کز کردم و لحاف کهنه و مندرسم را بیشتر دور خودم پیچیدم.لحافی که فقط برای رفع کُوتی رویم میکشیدم.
نمیدانم ازجنسش بود که بدتر سرمارا جذب میکردو همیشه یخ بود یا بخاطر سوراخ سمبه های زیادش بود
که این طور با تن ما رفتار میکرد؟!
هرچه که بود؛در دلم ناسزایی به شهناز گفتم که انقدر بی فکرانه دررا بازکرد وپشتش نبست و بدرتر آنکه اول صبحی شروع کرد به دادو بیداد سر حسین کفترباز:
-حسین آقا؟؟پروپور کفترهایت میریزد توی حیاطمان برادر من..چندباربگویم؟!
-آبجی حیوانند دیگر چکارکنم؟نمیفهمند!
-پدرآمرزیده خب این وری پرشان نده!
-چــــشم..روی چشمم..بفرما(وصدای بال بال زدن کفتری که دورتر میشد آمد)
-خدارفتگانت را بیامرزد حسین آقا،این نباشد که الان اینجوری باشد فردا دوباره پرشان بدهی اینوری!
-باشد..چشم…
من که به امید آن بودم الان شهناز برمیگردد و دررا میبندد؛دوباره سعی کردم بخوابم که تازه دیدم صدای گریه ی شیرین بلند شد.از سر درماندگی آهی کشیدم وبا حرص سرجایم نشستم.
موهای لَخت و بی حالتم را که آشفته دور شانه هایم ریخته بود ،دسته کردم و با خودشان گره اشان زدم بالای سرم.
نگاه خواب آلودی به پیکر اهالی خانه که هرکدام یک وری ولو شده بودند کردم..نگاهی با تأسف.به اوضاع بدمان.