دانلود رمان نفرین مومیایی با لینک مستقیم و رایگان
تصمیم گرفتم شانسم را با پدرم امتحان کنم. مثل همیشه مشغول خواندن انواع کتاب های راهنمای جهانگردان بود، که هرکجا می رود همراه خودش می برد. گمان نمی کنم تا آن لحظه حتی یک نگاه هم به هرم انداخته بود.
پدر همیشه کارش همین است، آنقدر سرش را تو کتاب های راهنما فرو می کند که همه دیدنی ها را از دست می دهد.
خیلی یواش، انگار که گلویم گرفته و صدایم در نمی آید، گفتم: پدر، من خیلی تشنمه
همان طور که تو کتابش به عکس هرم زل زده بود، گفت: عجب! می دونی عرض پایه این هرم چقدره؟ پدر، تشنمه.
با هیجان گفت: سیزده هکتاره. می دونی از چی ساخته شده
دلم می خواست بگویم از خمیر مجسمه سازی.