دانلود رمان عشق باور نکردنی از ناب رمان
نوشته ftajik 79 کاربرنودهشتیا
خلاصه:دختری مثل همه ی دخترا.دختری که در عشق اولش شکست میخوره ولی برای رهایی از یک مشکل بزرگ وارد راهی میشه که سرنوشتش رو تغییر میده…پایان خوش
سارا:باشه.
و با هم رفتیم طبقه ی پایین.بعد از روبوسی رفتش.منم رفتم تو آشپزخونه.کمی قهوه برای خودم درست کردم و نشستم جلوی TV و مشغول فیلم دیدن شدم.ساعت ۵ بود.کمی خونه رو جمع کردم و از خونه زدم بیرون.برای خودم چند دست لباس خریدم.وقتی برگشتم ساعت ۸:۳۰ بود.ساعت ۱۰ شهاب برمیگشت.کمی ماکارونی درست کردم و وقتی درست شد میزو چیدم.ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه صدای در اومد.سریع نشستم سر میز و منتظر شهاب موندم.بعد از ده دقیقه وارد آشپزخونه شد.
من:سلام.
جوابی نداد.
من:جواب سلام واجبه ها.
بازم سکوت.منم چیزی نگفتم.دارم برات آقا شهاب.شروع کردم به خوردن ماکارونی.اونم شروع به خوردن کرد.بعد از خوردن شام ظرف ها رو شستم و رفتم تا تلویزیون ببینم ولی وقتی دیدم شهاب رو مبل دراز کشیده و داره تلویزیون میبینه پشیمون شدم و رفتم تو اتاقم.لباس خوابم رو پوشیدم و رو تختم دراز کشیدم.بعد از پنج دقیقه خوابم برد.
********
صبح ساعت۶ بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم و رفتم طبقه ی پایین.
شهاب داشت آماده میشد که بره.بدون توجه بهش رفتم تو آشپزخونه.
وقتی صدای در اومد مطمئن شدم که رفته.
چایی رو دم کردم.
نمیخواستم دیگه بخوابم.
بعد از صبحونه حاضر شدم و سویچم رو برداشتم و رفتم بیرون.
میخواستم برم خونه ی مامانمینا ولی هنوز ساعت ۸ بود.
شاید شک کنن.توی خیابونا چرخ میزدم.ساعت۹ برگشتم خونه.
رفتم تو اتاقم که صدای تلفن از طبقه ی پایین اومد.سریع رفتم و تلفن رو بداشتم.
من:الو.
نرگس جون:سلام عروس خوشگلم.
من:سلام مامان.
نرگس جون:خوبی؟
من:بله خوبم.شما چطورید؟
نرگس جون:ما هم خوبیم.
من:کاری داشتید؟
نرگس جون:آره،میخواستم بگم که امشب شام بیاین اینجا.
من:حتما مزاحمتون میشیم.
نرگس جون:شهاب چطوره؟
یه پوزخند زدم و گفتم:عالیه.
نرگس جون:الان خونست؟
من:نه.
نرگس جون:باشه کاری نداری؟