دانلود رمان ماویش با لینک مستقیم
اثر بهاره غفرانی
داستانی تاثیر گذار و بر اساس واقعیت از زندگی پر فراز و نشیب زنی ک او را در سن کم راهی خانه شوهر کردند…
مادرش هر ساله، این جشن را به پا می کرد و او هر بار، زیباتر از سال قبل، در مولودی عید غدیر، که در خانه شان برگزار میشد، حضور می یافت. لباس قرمز براقی که مادرش رقیه خانم برای صدیقه دوخته بود، او را دو-سه سال بزرگتر از سنش نشان می داد. همین امر باعث شد نگاه اکثر خانم های مجلس، سمت او باشد و همه با دیدهی تحسین به او بنگرند. طوری که حتی، کبری خانم که هر کسی مورد پسندش واقع نمیشد،
زمزمه کرد: -فتبارک الله احسن الخالقین. درب خانه ی رقیه خانم، کوبیده شد. معصومه که تازه به شش سالگی رسیده بود، به سمت درِ حیاط رفت و آن را گشود. برادر دومش که در تهران به معلمی مشغول بود را پشت در دید. با همان زبان شیرین بچگی اش، گفت: -سلام آقا داداش. افلاطون، نگاهی گذرا به خواهر کوچکش انداخت و سرش را تکان داد: -سلام. برو به آنا بگو از تهران مهمون اومده واسش.