حنا تمام تلاش خود را کرده و گلخانه ای که با کمک برادر ناکامش (امیرعلی) برایش برنامه ریزی کرده بوده اند را به ثمر برساند، رضایت مادرش به بخشش قاتل امیرعلی و بستن پرونده ی او دلخوری حنا را به وجود آورده و در همان حین سنگ اندازی برادر دیگرش (حمید) در راه افتتاح گلخانه اش باعث می شود تا حنا تنهای تنها در راه اهدافش قدم بردارد و …
طول گلخانه را تا سر خیابان یک نفس دویدم و درست ده دقیقه ای بعد در حالی که با تشویش به بیرون زل زده بودم، به قراری که فقط چند دقیقه به آن باقی مانده بود فکر کردم. در دلم خدا خدا می کردم خانه همانی باشد که می خواهم و معامله بدون هیچ سروکله زدنی جوش بخورد. حقیقتاً حوصله گشتن و دهان به دهان گذاشتن اینو آن را نداشتم.
حتی در این موقعیت برایم جا و مکانی که دیشب سودابه از خوبی آن گفت چندان هم مهم نبود. با اوضاع اکنونم من فقط دنبال یک سرپناه بودم تا خودم را از این
شرایطی که حمید برایم فراهم کرده بود نجات دهم اوضاعی که هر چه به آن نگاه می کردم چندان هم جالب به نظر نمی آمد و من دقیقاً لبه ی آن پرتگاهی ایستاده بودم که حمید خواهانش بود اگر اوضاع نابه سامانم تا چند روز آتی به همین منوال طی میشد. نگاه مضطربم را از بیرون گرفتم و تلفنم را که در حال زنگ خوردن بود جواب دادم.
_الو پونه تو راهم میرسم تا یه ربع ده دقیقه ی دیگه. -شاهد کلاسش تا پنج دیقه ی دیگه تمومه. من خیلی بتونم سرشو با حال و احوال و حرف گرم کنم پنج دیقهس حنا.