ناب رمان
دانلود رمان | دانلود رمان عاشقانه |nabroman | رمان
ناب رمان
دانلود رمان قصه‌ی لیلا از فاطمه اصغری با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان قصه‌ی لیلا از فاطمه اصغری با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان قصه‌ی لیلا از فاطمه اصغری با لینک مستقیم

نویسنده : #فاطمه_اصغری

🧡 ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #درام

🧡 خلاصه :
ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود.
یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت را برداشتی. موهای سیاهت را تراشیده بودی. خندیدی. خندیدم.
– کچل شدی سیا.
سرت را رو به عقب بردی. خنده‌ات وسعت و چال لپت عمق گرفت. لحظه‌ای در خنده‌ات گیر کردم. هنوز بچه بودم. آن روز نمی‌فهمیدم چه به سرم آمده است. فقط چال لپی که دوست داشتم عمیق‌تر شده بود، همین!
– ورپریده! سیا نه، آقا سیاوش.
زندایی قربان قد و بالایت رفت: “ایشالا دومادیت قربونت برم.” عزیز رشته‌ها را داخل دیگ ریخت و کوثر، دختر دایی مرتضی با خجالت آش را تند و تند هم زد.
فرچه‌ی واکس را روی پوتینت کشیدی تا گرد نشسته روی آن را پاک کنی. جلو رفتم. چشمکی زدی و به زندایی اشاره کردی.
– می‌بینی که، قراره برگشتم عروسی باشه. تا من برگردم یه لباس چین دار خوشگل بدوز عروسک، موهاتم دیگه کوتاه نکن که بلند شن. تو عروسیم باید خوشگل برقصیا.
دستی روی سرم کشیدی و رفتی تا آش را هم بزنی و بروی. من احساس کردم یکهو قد کشیدم. بعد از آن یادم نمی‌آید مامان چند دامن چین‌دار برایم دوخت و چقدر نیشگونم گرفت که نمی‌گذاشتم موهایم را قیچی کند. یادم نیست چند بار لباس زیر مامان را پوشیدم و داخلش را با جوراب پر کردم. یادم نیست چند بار جلوی آینه دامن سفید شهربانو را پوشیدم و خودم را عروس فرض کردم.
موهایم بلند بلند ماند. سال‌ها دامن چین‌دار را بیشتر از هر لباس دیگری دوست داشتم. به این امید که روزی آن را تنم ببینی و بگویی: “عروسک عمه چه خوشگل شدی.”

🦋 توجه: «با الهام از یک داستان واقعی.»✨🦋

 

 

 

 

 

 

 

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود.
یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت را برداشتی. موهای سیاهت را تراشیده بودی. خندیدی. خندیدم.
- کچل شدی سیا.
سرت را رو به عقب بردی. خنده‌ات وسعت و چال لپت عمق گرفت. لحظه‌ای در خنده‌ات گیر کردم. هنوز بچه بودم. آن روز نمی‌فهمیدم چه به سرم آمده است. فقط چال لپی که دوست داشتم عمیق‌تر شده بود، همین!
- ورپریده! سیا نه، آقا سیاوش.
زندایی قربان قد و بالایت رفت: "ایشالا دومادیت قربونت برم." عزیز رشته‌ها را داخل دیگ ریخت و کوثر، دختر دایی مرتضی با خجالت آش را تند و تند هم زد.
فرچه‌ی واکس را روی پوتینت کشیدی تا گرد نشسته روی آن را پاک کنی. جلو رفتم. چشمکی زدی و به زندایی اشاره کردی.
- می‌بینی که، قراره برگشتم عروسی باشه. تا من برگردم یه لباس چین دار خوشگل بدوز عروسک، موهاتم دیگه کوتاه نکن که بلند شن. تو عروسیم باید خوشگل برقصیا.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    قصه‌ی لیلا
  • ژانر
    عاشقانه #اجتماعی
  • نویسنده
    فاطمه اصغری
  • ویراستار
    Nabroman
  • طراح کاور
    ناب رمان
  • منبع تایپ
    Nabroman
  • 18 روز پيش
  • admin
آرشیو نویسندگان
تبلیغات متنی
درباره سایت
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب، بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.