دانلود رمان با سقوط دستهای ما با لینک مستقیم و رایگان
این یک رمان ویژه در ناب رمان است
از: زینب ایلخانی نویسنده رمان این مرد امشب میمیرد | عابربی سایه
داستان دختر نوجوانی به نام شیدا است که همراه با ناپدری مهربانش زندگی میکند و به عشقی آتشین دچار میشود…
در بخشی از کتاب رمان با سقوط دستهای ما میخوانیم:
به بابایی که زنگ زدم خواستم اجازه بدهد من زودتر بروم اما مخالفت کرد و خواست تا آمدنش صبر کنم.
و ساعت ۷ برای من خیلی دیر بود برای من که ساعتها بود آماده مقابل آینه ایستاده بودم.
یکی از بلوز و شلوارهایی که خودش برایم آورده بود را پوشیدم و موهایم را با وسواس بالای سرم گوجه کردم.
در آخر دلم برای این همه حماقت خودم چند قطره اشک طلب کرد. برای خود احمقم که امشب خودم را آراسته بودم تا با بهزاد و عمه خداحافظی کنم. تا هر دو را برای رفتن بدرقه کنم. تا به استقبال تنهاییام بروم…
وقتی که رسیدیم و متوجه شدم در خانه نیست میخواستم همانجا وسط سالن پذیرایی بنشینم و برای بد اقبالیام، هایهای گریه سر بدهیم و خدا پدر نجمه را بیامرزد که زودتر به فریادم رسید و وقتی بغلم کرد و تبریک گفت با یک چشمک و زیر لب در گوشم گفت:
– رفته واست سیب ترش بخره، فرج یادش رفته بود. داشت همه را بیچاره میکرد و مدام میگفت شیدا سیب سبز دوست داره
راست میگفت یا فقط جهت دل خوشیام بود؟؟
اما یادم آمد که همیشه قبل رفتن به آپارتمان برایم سیب ترش میخرید
و بعد خودش برایم پوست میگرفت.
آرام گرفتم و کنار بابایی که پا روی پا انداخته بود نشستم.
دستش را دورم حلقه کرد و سرم را بوسید.
سرم را روی شانهاش گذاشتم و چشمهایم را بستم و هزار بار آمدن بهزاد را تصور کردم….