اسم من دنیاست،سی و دو سالمه، دکترای معماری داخلی دارم،استاد دانشگاه آزاد هستم؛شاید جوون ترین استاد دانشگاهمون باشم،یه استاد مجرد که گاهی حتی از دانشجو هاشم کوچیکتره، تنها زندگی میکنم، همیشه تنها زندگی کردم حتی اون موقع که با خوانواده ام بودم تنها زندگی میکردم. سال ها قبل یک راز خاموش از خانواده ام فهمیدم که منو در خودم گم کرد، باعث شد بیشتر از قبل حس کنم که چرا پدرم اسم `آذر” رو انتخاب کرد،بله من در اصل اسمم آذرِ نه دنیا، بابا میگفت: -اسمتو گذاشتم آذر به معنای آتش که وقتی صدات میکنم یاد آتیش جهنم بیفتم. تمثیل خشک و تیره ای مگه نه؟!اما پدر من با دلیل این تمثیلُ میگفت، دلیلی که سال ها بعد فهمیدم ولی همچنان مامان پری و بابا فکر میکنند من این رازُ نمیدونم. من فرزند بزرگترم،بعد من خواهرم آرزو به دنیا اومد و بعد هم دوتا پسر به اسم سهراب و شهاب و بعد هم آذین؛ نمیدونستم چرا هیچ وقت منو قد چهارتای دیگه نمی خواستن؟ چرا همیشه شبیه توپ فوتبال بودم، شبیه یه گنجشک که مفته، یه سنگ مفت هم برداریم بزنیم بهش یا شکار میشه یا درمیره! کاری که پدرم و مامان پری با من کرده بودن شبیه این بود. وقتی هیجده ساله بودم و با رتبه ده قبول شده بودم، جای اینکه سور بدن برای دانشگاه قبول شدنم؛ بزک دوزکم کردن و یه چهارقد سفید سرم کردن و کنار «کمال» نشوندن، یادم نمیره اون روزُ، من کلا تو باغ نبودم نمیدونستم چه خبره، دور تا دور سبیل به سبیل نشسته بودن و در مورد ازدواج حرف میزدن ، من نمیخواستم ازدواج کنم من هدفای بزرگتر داشتم، تحصیل، ترفیع تحصیلی،شاغل بشم،ترفیع شغلی،کسب درآمد،کسب اطلاعات غنی…. ازدواج گزینه ی سی سالگی من بود نه هیجده سالگیم و ….
ناب رمان نامی آشنا برای علاقه مندان به خواندن رمان و کتاب،
بعید است علاقه مند به خواندن رمان باشید و حداقل یک بار به ناب رمان سر نزده باشید
بیش از 4000 رمان رایگان و فروشی در سایت بیانگر قدمت ما در این حوزه می باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " ناب رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.